ژورنالیست جوان
وبنوشت شاهین کارخانه
قالب وبلاگ
لینک های مفید
  • امیرعلی نجومیان، در کارگاه «نظریه چیست» مطرح کرد
  • کارنظریه‌های علوم انسانی پیش‌بینی نیست


  • برخی مفاهیم آنقدر ریشه‌ای و پایه‌ای هستند که آن‌ها را بدیهی و پیش‌انگاشت فرض می‌کنیم. یکی از این موارد بحث نظریه است. معمولا فکر می‌کنیم که می‌دانیم نظریه چیست و حال باید در مورد «نظریه چیزی» (مانند نظریه ادبی، سیاسی، هنری، ...) صحبت کنیم. در دیگر کشورهای جهان هم مطالب زیادی در حوزه تعریف نظریه نوشته نشده است. بیشترین تلاشی که در این حوزه انجام شده در حوزه مطالعات اجتماعی است. یعنی «نظریه اجتماعی» بیشترین سهم را در نظریه‌پردازی داشته است. بعدها «نظریه ادبی» در قرن بیستم از نظریه‌های اجتماعی پیشی گرفت و امروزه مسلط‌ترین گونه نظریه‌پردازی محسوب می‌شود.

    تعریف نظریه
    تعریف واژگانی نظریه «مشاهده» است. پس نظریه همواره مشاهده چیزی است. اما نظریه را امروز، به گمان من، می‌توان «ایجاد ارتباط یا روابطی بین مجموعه‌ای از متغیرها برای شکل‌گیری یک کلیت» دانست. پس کسی که نظریه‌پردازی می‌کند مجموعه‌ای از چیزها را مشاهده و بین آن‌ها ارتباطی را برقرار می‌کند و براساس منطق ویژه‌ای از آن‌ها کلیتی می‌سازد. فِرد کِرلینگر نظریه را این‌گونه تعریف می‌کند: «نظریه مجموعه به هم پیوسته از سازه‌ها، مفاهیم، تعاریف و گزاره‌هاست که به منظور تبیین و پیش‌بینی پدیده‌ها از طریق تشخیص روابط بین متغیرها، دیدگاه نظام‌یافته‌ای از پدیده‌ها را ارائه می‌کند. » پس هدف نظریه ایجاد یک شبکه نظام‌مند و هدفمند بین سازه‌ها، مفاهیم و گزاره‌هاست. پوپر می‌گوید که نظریه علمی گزاره‌های جهانی است، اما باید قابلیت ابطال‌پذیری داشته باشد، یعنی یک نظام علمی تجربی باید امکان ابطال تجربه را داشته باشد. ولی ولفگانگ ایزر در مقابل می‌گوید، ابطال‌پذیری ربطی به نظریه‌های علوم انسانی ندارد و لازم نیست که یک نظریه علوم انسانی ابطال‌پذیر باشد، یعنی به واسطه باطل شدنشان مانند نظریه در علوم تجربی به کناری گذاشته شود. ایزر نظریه‌ها را به «نظریه‌های سخت» و «نظریه‌های نرم» تقسیم می‌کند و می‌گوید اگر هدف و کارکرد نظریه نرم یا نظریاتِ حوزه علوم انسانی به تحقق نپیوندد لازم نیست کنار گذاشته شود؛ چیزی که در علوم تجربی عکسِ آن دیده می‌شود. ایزر معتقد است نظریه‌های علوم انسانی می‌توانند همچنان در کنار یکدیگر باقی بمانند بدون این‌که نگران ابطال‌پذیری‌شان باشیم. ایزر تفاوت دیگری هم بین نظریه در حوزه علوم انسانی و علوم تجربی می‌بیند و می‌گوید کار نظریه‌های سخت (در حوزه علوم تجربی) پیش‌بینی است، اما کار نظریه‌های علوم انسانی پیش‌بینی نیست، بلکه کار نظریه علوم انسانی تبیین و طراحی نقشه راه است. او می‌گوید، در علوم انسانی اگر نظریه‌ای تحقق نیافت آن نظریه دور انداخته نمی‌شود، بلکه با تحلیل و بازخوانی آن می‌توان نظریه‌های جدیدتری ساخت که این نظریه‌های جدید خود ادامه راه نظریه‌های پیشین هستند. مانند نظریه مارکس یا فروید که در نیمه اول قرن بیستم نظریه‌های غالبی بودند و در ادامه توسط نظریه‌پردازانی بازخوانی شدند.

    اهمیت نظریه
    نظریه‌ها نقش مهمی در زندگی ما دارند؛ چه آگاه باشیم و چه آگاه نباشیم. ما درون نظریه‌ها زندگی می‌کنیم، چون نظریه‌ها به تجربه‌های گسسته و بی‌نظم ما از جهان شکل و نظم می‌دهند، چون تجربه‌های انسانی ما تنها با نظریه‌ها قابل فهم یا دارای معنی می‌شوند. پس نتیجه می‌گیریم که نظریه به تجربه گسسته ما از جهان شکل و نظم می‌دهد. حتی اگر بپذیریم که نظریه‌ها موقت، گذرا، ساختگی و ایدئولوژیک هستند (چنان که در ادامه بحثم توضیح خواهم داد)، آن‌ها همچنان به ما نوعی آگاهی نسبی نسبت به تجربه زندگی‌مان می‌دهند و در نتیجه باارزش هستند. نظریه‌ها همچنین قدرت تحلیل و درک عمیق پدیده‌ها و روابط بین آن‌ها را به ما می‌دهند، یعنی ما با کمک نظریه‌هاست که می‌توانیم از تجارب روزمره خودمان نوعی تحلیل داشته باشیم.

    ویژگی‌های نظریه
    من ویژگی‌های نظریه را، از دید خود، در 15گزاره طرح می‌کنم که ممکن است در مواردی این ویژگی‌ها با یکدیگر همپوشانی داشته باشند:
    نظریه، درون نظام گفتمانی است، یعنی نظریه‌ها از یک نظام گفتمانی پیروی می‌کنند. لازم به توضیح است که گفتمان، مجموعه‌ای از نظام‌های دلالتی است که نه تنها در زبان کلامی ما بلکه در تمام عرصه تجربه‌های انسانی ما خود را نشان می‌دهد. به عبارت دیگر، گفتمان در همه نظام‌های نشانه‌ای دلالت‌پرداز در زندگی‌مان خود را نشان می‌دهد. برخی، مانند پیتر زیما، حتی پا را از این فراتر نهاده و گفته‌اند که نظریه همان گفتمان است، یعنی نظریه نوعی نظم‌بخشی به مجموعه‌ای از نظام‌های دلالتی ماست.
    نظریه از یک ساخت روایتی برخوردار است.
    نظریه نقش تحمیل ایدئولوژیک دارد، یعنی هر نظریه باوری یا ارزشی را تحمیل می‌کند و نظریه قوی‌تر بر دیگر نظریه‌ها مسلط می‌شود.
    نظریه همیشه در نسبت با چیزی است، یعنی همیشه امری متعدی است.
    نظریه هیچ‌گاه خودبسنده نیست، یعنی در یک زمینه اجتماعی شکل می‌گیرد.
    نظریه یک فرآیند باز است و یک نظام بسته نیست.
    نظریه در مکالمه و گفت‌وگو شکل می‌گیرد.
    نظریه همواره سوگیرانه و ارزشگذارانه است، یعنی هیچ‌گاه عینی و ابژکتیو نیست.
    نظریه در فضای عمومی شکل می‌گیرد.
    هر نظریه در مکالمه با نظریه دیگر فربه می‌شود.
    نظریه همواره به روشی برای کاربست و روش خود نیازمند است.
    نظریه همواره امری فرهنگی است. فرهنگ به مفهوم آن چیزی که ما انسان‌ها می‌سازیم.
    نظریه یک امر زبانی است، یعنی ساختارهای زبانی نوع نظریه‌ها را شکل می‌دهند.
    نظریه امری بینامتنی است، یعنی برای فهم یک نظریه به درک نظریه‌های مرتبط نیازمندیم.
    پشت سر نظریه یک عامل فردی و انسانی وجود ندارد. معمولا نظریه را براساس اسم نظریه‌پردازها می‌شناسند، اما من معتقدم ما نمی‌توانیم یک عاملیت انسانی منفرد برای نظریه تعریف کنیم، چون نظریه‌پرداز خود یک هستی گفتمانی دارد و درون مجموعه گفتمان‌ها شکل گرفته است. پس همان‌طور که از ویژگی‌های یاد شده متوجه می‌شویم، سنجش نظریه‌ها براساس ابطال‌پذیری ناکارآمد است. بلکه به گمان من، نظریه‌ها با تحلیل گفتمان و نقد تبارشناسی قابل سنجش و بررسی هستند.

    فرآیند نظریه‌پردازی و شرایط نظریه‌پردازی
    ماکس وبر بحثی به نام «گونه‌های ایده‌آل» دارد و می‌گوید نظریه در فرآیند انتزاعی‌سازی و تجمیع شکل می‌گیرد. برخی ویژگی‌های واقعیت تجربی انتخاب و در کنار یکدیگر چیده می‌شوند و یک طرح مفهومی یکدست ساخته می‌شود، یعنی هر نظریه‌ای حرکتی است به سوی کامل کردن. از این دید، نظریه همواره حرکتی تکاملی دارد و به نقطه پایانی نمی‌رسد؛ گرچه شاید نیت هر نظریه‌پردازی پایان دادن و ایجاد بستار در نظریه باشد.
    همان‌طور که در شروع بحث گفتم، نظریه از تجمیع گزاره‌های تجربه شده و متناسب با یکدیگر ساخته می‌شود. اینجاست که نظریه میشل فوکو درباره گزاره به کمک ما می‌آید. فوکو در کتاب «دیرینه‌شناسی دانش»، گزاره را تعریف می‌کند و نحوه شکل‌گیری گزاره را شرح می‌دهد. فوکو می‌گوید: «شرایطی که اجازه ظهور موضوع گفتمان را دارد شرایط تاریخی است که اجازه گفتن هر چیزی درباره آن موضوع را به ما می‌دهد و اشخاص را به گفتن آرای خویش بر‌می‌انگیزد و آن شرایطی که باید به وجود آید تا یک موضوع وارد حوزه‌ای از پیوندهای خویشاوندی، روابط همسانی و همراهی و ناهمسانی و تضاد و تغییر شود، شرایط متعدد و البته مهم است. این به آن معناست که گفتن هر آن چیزی که می‌خواهیم، در یک دوره مشخص امکان‌پذیر نیست و دشوار خواهد بود که درباره موضوعی، چیز جدیدی گفت. یعنی چگونه گفتمان‌های قدرت به راحتی اجازه حرکت در حوزه نظریه‌پردازی را نمی‌دهند. همچنین کفایت نمی‌کند که چشم‌ها را بگشاییم و اندیشه خود را متمرکز کنیم و آگاهی خود را بالا ببریم تا موضوعات جدید در برابر ما پدیدار شده و توجه ما را به خویش جلب کنند. این دشواری اما مسئله‌ای منفی نیست و نمی‌توان آن را ناشی از مانع یا موانعی دانست یا سبب ناتوانی چشمان خویش در درک و مشاهده حقیقت و مانع اصلی بر سر راه توانایی خویش در کشف هر چیز و مسئول کشیده شدن پرده‌ای ضخیم بر بدیهیات و... دانست. »
    فوکو در ادامه می‌گوید: «این روابط میان نهادها، تحولات اقتصادی و اجتماعی، گونه‌های مختلف رفتاری و سامانه هنجارها و تکنیک‌ها و اشکال تقسیم‌بندی و جداسازی وجود دارد و در خود موضوع حضور نداشته و آنگاه به تحلیل موضوع می‌پردازیم». پس همان‌طور که می‌بینیم همیشه در فرآیند نظریه‌پردازی، نهادهای اجتماعی (مثلا دانشگاه‌ها) نقش بسیار مهمی دارند در این‌که نظریه‌پردازی به چه سویی حرکت کند. فوکو توضیح می‌دهد که نظریه، دانش و گزاره درون یک مجموعه از نهادهای فرهنگی و اجتماعی شکل می‌گیرد که این نهادها نهادهای ایدئولوژیک هستند و با سازوکارهای قدرت به پیش می‌روند. پس نظریه یک نظام گزاره‌هاست ولی این گزاره‌ها خودشان در درون گفتمان شکل می‌گیرند.
    هر از چند گاهی یک نظریه موقعیت مسلط به خود می‌گیرد و به یک گفتمان غالب تبدیل می‌شود. مثلا نظریه فروید در نیمه اول قرن 20 در یک موقعیت فرادست قرار می‌گیرد. این موقعیت به کمک نهادهای اجتماعی اتفاق می‌افتد. اینجاست که این بحث را با نظریه «پارادایم» توماس کوهن و نظریه فوکو راجع به «اپیستم» پیوند می‌زنم. کوهن در مهم‌ترین اثرش یعنی کتاب «ساختار انقلاب‌های علمی» می‌گوید: «پارادایم آن چیزی است که اعضای یک اجتماع (جامعه علمی) با هم مشترک دارند و برعکس یک جامعه علمی از افرادی شکل می‌گیرد که پارادایم مشترکی دارند. » کوهن نشان می‌دهد که چگونه چیستی نظریه‌ها با فرآیند شکل‌گیری آن‌ها درون پارادایم‌ها ساخته می‌شوند. افرادی که درون یک پارادایم قرار دارند تفسیرشان از یک متن به هم شبیه می‌شود. نظریه‌ها، نتیجه ساخت‌های زبانی هر دوره هستند، پس این‌که ما چگونه زبانی داریم نظریه‌های مسلط را هم تعیین می‌کند. به گمان من، فرآیند شکل‌گیری نظریه را دیگر نمی‌توان با منطق دیالکتیکی هگل تبیین کرد. یکی از معروف‌ترین توصیف‌ها در مورد فرآیند شکل‌گیری نظریه، نظریه هگل است. هگل با نظریه دیالکتیک به ما می‌گوید که رابطه تز، آنتی تز و سنتز منطق حرکتِ نظریه است. از دید متفکران معاصر که با این نگاه هگل همدلی ندارند، روند فرآیند شکل‌گیری نظریه یک فرآیند تصادفی، غیرقابل پیش‌بینی و موقت است. پس ما به راحتی نمی‌توانیم پیش‌بینی کنیم که نظریه‌ها به کدام سو می‌روند. نظریه‌ها همچنین در یک فرآیند بینامتنی به یکدیگر تبدیل می‌شوند و دگرگونی پیدا می‌کنند. یعنی ارتباط بینامتنی، بین‌گفتمانی و مکالمه‌ای نظریه‌هاست که فرآیند شکل‌گیری نظریه‌ها را می‌سازد. شرایطی که لازم است تا نظریه در آن شکل بگیرد یک «فضای عمومی» است که فیلسوف آلمانی، هابرماس، از آن یاد می‌کند. پس دیالوگ یا ارتباط با دیگری، شرایط تولید نظریه را فراهم می‌کند و چیزهایی که اتفاقا در تولید نظریه مانع محسوب می‌شوند از دید من همان اپیستم‌ها، پارادایم‌ها و ایدئولوژی‌ها و گفتمان‌های غالب هستند. پیتر زیما می‌گوید: «تفکر دیالوژیک/ گفت‌وگویی نظریه‌پردازی، تفکری علیه خود است، چراکه انگیزه آن حضور دیگری است». یعنی اگر در نظریه‌پردازی دیگری را به رسمیت بشناسید، در آن واحد دارید نظریه خود را ظاهرا دارای مشکل می‌کنید، ولی انگیزه بالاتری به نام انگیزه حضور دیگری در اینجا وجود دارد و این خود، به گونه‌ای پارادوکسی، سرانجام به بقای نظریه شما می‌انجامد. نظریه با حضور دیگری به چالش کشیده می‌شود و این خود به فربه شدن و بقای آن می‌انجامد.
[ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 16:39 ] [ شاهین کارخانه ]

در ستون ذهن زیبای روزنامه بهار (امروز پنجشنبه 17 اسفند 91) یادداشتی نوشتم با عنوان "تاثیرپذیری از محیط".

ضمن تشکر از شورای سردبیری روزنامه بهار، یادداشتم را در اینجا بازنشر میکنم:


  • تاثیرپذیری از محیط
  • شاهین کارخانه

  • بیشتر مردم از احتیاج به همرنگ بودن که در ایشان وجود دارد، آگاه نیستند. آنان در این پندار به سر می‌برند که طبق عقاید و تمایلات خود رفتار می‌کنند. گمان می‌کنند که با دیگران فرق دارند و بر اثر تفکر شخصی به عقایدی رسیده‌اند که مختص خودشان است. در صورتی که عقاید آن‌ها واقعا همان است که اکثریت از آن پیروی می‌کنند. (بخشی از کتاب هنر عشق ورزیدن اثر اریک فروم)
    به احتمال زیاد در تجربیات شخصی خودمان با این مورد مواجه شده‌‌ایم. یا این‌که در رفتار و گفتار دیگران به آن برخورده‌ایم؛ احساسی که به نظر می‌رسد، کم یا زیاد، در همه‌ افراد وجود دارد.
    این‌که گفته می‌شود: ما درست فکر می‌کنیم؛ ما از هیچ گروه دیگری تاثیر نپذیرفته‌ایم و دیگران اشتباه فکر می‌کنند.
    تاثیرپذیری از محیط می‌تواند آگاهانه یا به صورت ناخودآگاه باشد. در این مقایسه، انتخاب درست، تاثیرپذیری آگاهانه است و تاثیرپذیری آگاهانه از طریق «تفکر انتقادی» میسر خواهد بود. تفکر انتقادی به این معنی که هر موردی را که محیط به ما ارائه می‌دهد، بدون دلیل نپذیریم یا در برابر محیط تسلیم محض نباشیم.
    با وجود این تفکر، حتی فرد در محیطی عاری از تنوع افکار و آرا هم می‌تواند برخوردی منطقی‌تر و اثرپذیری مناسب و مثبت داشته باشد.
    حالت دیگر زمانی است که این نوع تفکر وجود دارد و نوع محیط نیز آزاد و متنوع از نظر افکار و عقاید باشد. در این صورت فرد فرصت بیشتری خواهد داشت تا از بین انواع مختلف و با تجزیه و تحلیل آن‌ها به بهترین سطح اعتقادی و تفکر دست یابد.
    در صورت نبودن تفکر انتقادی شرایط به گونه‌ای دیگر است. در این مورد، در صورتی که فرد در محیط تک‌صدایی و بدون تنوع افکار باشد، به آسانی همه‌ آن چیزی را که محیط به او ارائه می‌دهد، می‌پذیرد و آن را حقیقت می‌داند.
    این حالت بدترین شکل ممکن است، که در آن شخص مورد نظر نه افکار مختلف را شناخته است و نه توانایی ایستادگی و سرکشی در مقابل تحمیل محیط را دارد و در این زمان است که تعصب نسبت به آن فکر شکل می‌گیرد.
    مورد دیگری که می‌تواند مورد بحث قرار گیرد، درخصوص افرادی است که فاقد تفکر انتقادی هستند و در محیط آزاد و با تنوع افکار قرار می‌گیرند. در این مورد فرد با مواجه شدن با تفکرات مختلف، به نوعی سردرگمی دچار می‌شود.
    نظرات مختلف و گاه متضادی وجود دارد که فرد با آن روبه‌رو شده است و امکان ‌پذیرش همه‌ آن‌ها وجود ندارد. در این هنگام فرد به گمان خود میانه‌روی را انتخاب می‌کند، اما این میانه‌روی پیروی از سیاست «یکی به نعل و یکی به میخ» است.
    این شخص به دلیل عدم دستیابی به یک فکر منسجم و واحد، به قبول کردن دست و پا شکسته و موردی از عقاید مختلف رو می‌آورد و هیچ‌گاه جسارت نزدیک شدن به یکی از تفکرات یا رد کردن کامل آن را نخواهد داشت.
    در مجموع این سخن که ما طبق عقاید و تمایلات خود رفتار می‌کنیم و با دیگران تفاوت داریم و براساس تفکر شخصی به عقایدمان رسیده‌ایم، نمی‌تواند درست باشد، چراکه به هر شکل، تاثیرپذیری از محیط وجود خواهد داشت و در واقع ما تنها می‌توانیم با استفاده از روش تفکر انتقادی و همچنین شناخت عقاید و تفکرات مختلف، به بهترین حالت از این اثرپذیری برسیم. در غیراین صورت نوع برخورد ما، یا متعصبانه خواهد بود یا نوعی حرکت بینابینی گذرا و ناپایدار که هیچ یک از این دو نمی‌تواند مفید باشد.



برچسب‌ها: بهار
[ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 10:38 ] [ شاهین کارخانه ]

امروز یادداشتی از من در روزنامه بهار به چاپ رسید که در زیر میبینید:

http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/91/12/15/1

  • حال ناخوش
  • شاهین کارخانه

  • فرقی نمی‌کند عاطفی باشد یا کاری، تفاوتی ندارد درسی باشد یا خانوادگی، اگر ماندگار شود دیگر جایی نمی‌رود. می‌ماند و توی خلق و خو و رفتارت جا خوش می‌کند. آن وقت یکهو چشم باز می‌کنی و می‌بینی یک سال گذشته اما هنوز از جایت بلند نشده‌ای. هنوز ضربه‌ای را که خورده‌ای، حل نکرده‌ای و به جایش دست روی دست گذاشته‌ای تا خود به خود حل شود. نه حسی از آن عصبیت برجا مانده و نه حتی جایی برای ابراز احساسات. یکهو می‌بینی به جای آن‌که زندگی‌ات روی نوار موفقیت باشد، روز به روز در حال
    از دست دادنی! از دست دادن شادمانی و لحظه‌های خوب دور هم بودن و بگو و بخند. یک روز از خواب بلند می‌شوی و یادت می‌افتد که چندین و چند سال پیش، در چنین روزی بود که حال ناخوش بر تو غلبه کرد و باورت نمی‌شود که این همه روز را در عزای یک اتفاق بد گذرانده باشی. باورت نمی‌شود. اما واقعیت ثبت‌شده در تقویم زندگی‌ات، تو را به جایی می‌برد که راه فراری از آن نیست. فقط می‌دانی که دیگر خودت نیستی. خودت نیستی با بی‌پروایی‌های همیشگی‌ات، با سرخوشی‌های همیشگی‌ات و با بی‌خیالی‌ها و روزمرگی‌های همیشگی‌ات.
    یادت می‌آید که یک روزی، وقتی کسی حال رفقایت را از تو می‌پرسید، شوخی یا جدی، جواب می‌دادی: «من حال و روزم از همه‌شان بهتر است!» حالا دیگر حتی آدمی نیستی که شوخی کنی، چه برسد به این‌که شوخی‌هایت دیگران را هم بخنداند. دیگر آدمی نیستی که پشتکار به خرج بدهد، با دیگران معاشرت کند، که روزی ‌هزار بار تلفنش زنگ بخورد یا با دوستانش خلوت کند تا برای چند لحظه هم که شده، حالشان بهتر شود.
    یک روز ساده است. از خواب بیدار می‌شوی و باورت نمی‌شود که این قدر تغییر کرده باشی. باورت نمی‌شود که آدم‌ها تو را تحمل می‌کنند، نه آن‌که همراهت باشند. چشم که باز می‌کنی، می‌بینی حتی عادت نان و پنیر و گردو و فندق خوردن را هم نداری و حوصله‌ای هم برایت نمانده تا یک طعم و مزه نو یا یک اتفاق تازه را امتحان کنی. این بی‌حوصلگی‌ها اما یک روزی کار دستت می‌دهند. یک روز ساده که انگار شبیه به همه روزهای تقویم است اما واقعیتش آزار می‌دهد آدم را! از خواب بیدار می‌شوی و به دور و برت نگاه می‌کنی و احساس غریبگی سر تا پایت را می‌گیرد و نمی‌دانی که تو پیش نرفته‌ای، فرو رفته‌ای و انگار هیچ‌کسی نمی‌تواند کمکت کند جز خود خودت! تا از چنبره این حس‌های ناگوار بیرون بیایی.
    می‌دانی که فقط یک روز ساده از تقویم است که می‌بینی روی دو پا ایستاده‌ای اما زاویه نگاهت نسبت به اتفاقات اطرافت، مثل همیشه نیست. تو همچنان نفس می‌کشی، کنار آدم‌ها راه می‌روی و زندگی می‌کنی اما مثل همیشه‌ات نیستی. اگر یک روز ساده، از خواب بیدار شدی و دیدی که غریبه‌ای، دیدی که حرفی برای گفتن نداری و حوصله‌ای برای جر و بحث، بدان که تو به همان واقعیت تقویم رسیده‌ای و یک ماجرای حل‌نشده، گوشه ذهنت جا خوش کرده. یک چیزی مثل غده سرطانی که هرچقدر برای درمانش دیرتر دست به کار شوی، احتمال ویرانی‌ات بیشتر است.



http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/91/12/15/1


برچسب‌ها: بهار, عاشقانه ها
[ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 11:16 ] [ شاهین کارخانه ]

ادبیات شکلی از شناخت است که انسان مدرن را در ارتباط نزدیک تری با هستی قرار می دهد، در واقع امکانی است برای لمس کامل تر جهان هستی.همزاد پنداری یکی از اصول بنیادین و همیشگی ادبیات است ورابطه مخاطب و متن ادبی نوعی رابطه قیاسی است.

مقصود از رابطه قیاسی این است که بطور مثال ما هنگامی که متنی ادبی را می خوانیم خود را در قیاس با موقعیت پدیدار شده در آن قرار می دهیم و از این راه به درک و لذت از متن ادبی می رسیم.  بدین ترتیب ما هنگام خواندن متن ادبی بطور پیوسته در حال سنجش و قیاس موقعیت خود در نسبت با هستی و جهان هستیم.

متن ادبی معیار و شاخصی است که موقعیت ما را در نسبت با هر آن چیزی که در هستی قابل تصور است تعیین می کند. معیاری است که ما به وسیله آن می توانیم موقعیت خود را در هستی بسنجیم و حاصل این سنجش چیزی جز شکلی از اخلاق نیست.

 

شاهین کارخانه


 

[ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 16:15 ] [ شاهین کارخانه ]

امروز یادداشتی از من در روزنامه بهار به چاپ رسید که در زیر میبینید. این هم لینک روزنامه:

http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/91/12/07/1



  • دلم تنگ شده است
  • شاهین کارخانه

  • پدربزرگ آن‌قدر مهربان بود که وقتی از مستراح گوشه حیاط خانه قدیمی‌شان بیرون می‌آمد یک‌بار دیگر آفتابه را پر می‌کرد که نفر بعدی راحت باشد...
    او را آقا صدا می‌زدیم. دلم برای صبح‌های خانه‌شان تنگ شده. صبح‌هایی که به او می‌گفتم خواب گیلاس دیده‌ام، او مرا به کوچه امامزاده می‌برد (آن طرف راسته بازار) و برایم گیلاس می‌خرید. برای من که در سرزمین گرمسیر زندگی می‌کردم تابستان‌های کنگاور خنکی لذت‌بخشی داشت. دلم برای متین تنگ شده... وقت‌هایی که از آبادان می‌آمدند کنگاور از سردی آب لوله‌کشی حیاط تعجب می‌کرد!
    جرات نمی‌کنم به خانه مادربزرگ بروم. او حالا تنهاست. نوه‌ها هر کدام در گوشه‌ای از ایران سرگردانند؛ مثل خود من. دلم حتی برای بوی سیگار دایی ممد هم تنگ شده!



برچسب‌ها: بهار, شاهین کارخانه
[ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 12:7 ] [ شاهین کارخانه ]
بازنمایی زنان در تبلیغات بازرگانی تلویزیون


گفت‌وگو با دکتر شیرین احمد نیا

 

اشاره: مژگان فراهانی- تبلیغات امروزه علاوه بر اطلاع رسانی و بیان وجوه مختلف کالاها و خدمات، به عرصه‌ای برای ارائه سبک زندگی، ارزش‌ها و باورهای یک جامعه تبدیل شده است. از چنین منظری تصویری که از زنان به عنوان نیمی از جمعیت یک جامعه در تبلیغات ارائه می‌شود، محل تامل بسیار است. در اغلب پیام‌های بازرگانی تلویزیون،شخصیت‌های اصلی مردان هستند که در نقشی مستقل و عمدتا دانای کل ظاهر می‌گردند و زنان اکثرا در همان نقش‌های سنتی خود بازنمایی می‌شوند. بحث و بررسی زمینه‌ها، علل و پیامدهای  این نحوه از بازنمایی زنان در تبلیغات بازرگانی رسانه‌ها و بویژه تلویزیون موضوع گفت‌و گوی ما با خانم دکتر شیرین احمدنیا، عضو هیات مدیره انجمن جامعه شناسی ایران و مدیر گروه جامعه شناسی پزشکی و سلامت است  که در ادامه از نظرتان می‌گذرد.


ادامه مطلب
[ شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 13:5 ] [ شاهین کارخانه ]

كیارستمی در افتتاح عکس‌ها و ویدئو آرت‌هایش در گالری بوم:  عکس‌های من، سینمای من را می‌سازند.

«گالری بوم»، عصر جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۱ با نمایش عکس‌های دیده نشده و یک ویدئو آرت از «عباس کیا رستمی» افتتاح شد.

ایلنا: عباس کیارستمی در حاشیه گشایش این نمایشگاه، «گالری بوم» را استاندارد خواند و بر این نظر که رشد کیفی آثار هنرمندان تجسمی ایران با توسعه فضاهای مناسب هنرهای تجسمی در تهران همزمان شده است صحه گذاشت.

به گزارش ایلنا، آیین افتتاحیه «گالری بوم» که به جهت فضای بسیار درخور توجه نمایشگاهی و نیز بهره‌مندی از تکنولوژیهای روز برای نمایش مناسب آثار هنری استاندارد ارزیابی شده است با حضور بهمن فرمان آرا، محمود دولت آبادی، پرویز کلانتری، داریوش شایگان، مرتضی کاظمی، علیرضا سمیع آذر، حسین الهی قمشه‌ای، رضا کیانیان، هدیه تهرانی، افشین پیرهاشمی، کوروش شیشه گران، علی شیرازی، گیزلا وارگا سینایی، حامد بهداد، لوریس چکناواریان، پری ملکی، سامان مقدم، رویا نونهالی، فاطمه معتمد آریا، طناز طباطبایی، علی قربان‌زاده، همایون ارشادی، پویا آریان‌پور، آرمان استپانیان و... افتتاح شد. «سفید برفی» عنوان مجموعه عکس و «جاده» نام ویدئو آرتی است که از عباس کیارستمی در «گالری بوم» به تماشا گذاشته شده است.

كیارستمی در حاشیه افتتاح این گالری گفت: مجموعه «سفید برفی» از سالهای دور شروع شده است که ۵۲ عکس را شامل می‌شود و من ۲۴ تا از آن‌ها را در افتتاحیه این گالری به تماشا گذاشته‌ام»
کیارستمی با این نکته که فضای بصری و مفهومی عکس‌هایش و فیلم‌هایش به هم نزدیکند، تاکید کرد: «عکس‌های من، سینمای من را می‌سازد. مدیوم عکس فرصت می‌نیمال کار کردن، با حداقل امکانات کار کردن را به من داده است و همین عکس هاست که سینمای مرا می‌سازند».
برنده نخل طلای کن یادآور شد: «به سینما و عکاسی توامان علاقه دارم اما بدیهی ست که شرایط برای عکاسی فراهم‌تر است، عکاسی به مجوز، سرمایه گذاری، پروداکشن... نیازی ندارد لذا در این هنر فعالیت می‌کنم اما هر‌گاه شرایط کافی و لازم برای ساخت فیلم فراهم شود، فیلم هم خواهم ساخت».
عباس کیارستمی، گالری تازه تاسیس «بوم» را به جهت فضای شایسته ارائه آثار هنری و نور‌پردازی حرفه‌ای تحسین کرد و گفت: «گالری بوم»، استاندارد است؛ یک گالری نقش بسیار مهمی در ارائه آثار هنری دارد، مثل این است که حتی یک فیلم خوب در پروجکشن بد قابل تحمل نیست اما چه بسا فیلم نسبتا بد در محیط نمایش خوب قابل تحمل از آب درآید.»
با تایید این نکته که به موازات رشد کیفی آثار هنرمندان تجسمی ایران، توسعه گالری‌های حرفه‌ای تهران قابل توجه است فیلمساز جهانی سینمای ایران افزود: «گالری بوم، کاتالوگ بسیار خوبی از عکس‌هایم منتشر کرده است، دو ماه فرصت برای نمایش این آثار در نظر گرفته است و با تجهیزات بسیار پیشرفته و حرفه‌ای زمینه بسیار مناسبی برای شایسته دیده شدن عکس‌ها و ویدئو آرت فراهم نموده است که بدون شک اگر این آثار جلوه‌ای دارند، بخشی از آن مرهون همین مولفه هاست.»
گالری بوم در مراسم افتتاحیه، کاتالوگ بسیار نفیس ۶۰ صفحه‌ای از مجموعه «سفید برفی» عباس کیارستمی در اختیار دیدارکنندگان از نمایشگاه قرار داد که در مقدمه آن نوشتاری از «دکتر علیرضا سمیع آذر» مدرس تاریخ هنربا عنوان «برف‌های خیالی» در نقد و بررسی آثار «کیارستمی» به چاپ رسیده است؛ این نوشتار با این پاراگراف شروع شده است: «مجموعه سفید برفی حاوی نمونه‌های مفهومی تری از آثار عباس کیارستمی در همین سری است که در نگاه اول برگردانی از حرف‌های کما بیش گفته شده در فیلم‌ها و دیگر آثار او به زبان تصویر به نظر می‌رسد. در همین نگاه گذرا ممکن است مجموعه عکس‌های وی را کارهایی از ژانر منظره با تاکیدی خاص بر برف، باران، درخت و یا جاده قلمداد کنیم؛ پنجره‌هایی رمانتیک به سوی طبیعت که اتفاقا چندان هم با حوصله و وسواس انتخاب نشده‌اند اما در نگاهی عمیق‌تر، هنگامی که به حد بالای انتزاع و تقلیل گرایی و مهم‌تر از آن رویکرد نمادگرایانه به پدیده‌های طبیعت در این عکس‌ها توجه کنیم، تفاوت ماهوی آن‌ها با فیلم‌ها و با نمونه‌های ظاهرا مشابه از تصاویر منظره به تدریج آشکار می‌شود. این مجموعه با همه سادگی و صراحت در لایه ظاهری، از زبان هنری به مراتب پیچیده‌تر و نگاه کنایه‌ای‌تر در قیاس با فیلم‌ها و آثار مشابه برخوردار هستند...»
گالری بوم با دیوارهای وسیع مناسب برای نمایش استاندارد آثار هنری که هر یک رنگی متناسب با فضای رنگی آثار دارند، کیفیت فنی نور‌پردازی به روز دنیا، سیستم صوتی تصویری پیشرفته در پاویون مخصوص ویدئو آرت و حیاطی بزرگ که امکان برپایی پرفورمنس‌های مطلوب را ممکن می‌کند، فضای گالری داری حرفه‌ای در پایتخت ایران را به طرازهای جهانی رسانده است و به گفته چهره‌های صاحب نظر در افتتاحیه آن، در مقام مقایسه جزو شاخص‌ترین گالری‌های خصوصی در دنیا به حساب می‌آید که نه تنها در منطقه خاوریانه قابل ملاحظه است حتی در اروپا و آمریکا نیز در میان گالری‌های خصوصی زبانزد به شمار می‌آید.
گالری بوم در خیابان ولیعصر، بالا‌تر از نیایش، ارمغان غربی، پلاک ۱۱ واقع است و علاقمندان می‌توانند همه روزه از ساعت ۴ تا ۸ بعد از ظهر از آثار عباس کیارستمی دیدن نمایند.

[ شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 13:0 ] [ شاهین کارخانه ]

  • جدیدا مد شده است. روشنفکری را می‌گویم. همه گرایش خاصی به این جریان دارند و همه هم خودشان را در این دسته از جامعه می‌بینند. ما هم گفتیم خوانندگانمان را به روز کنیم تا از این قضیه عقب نمانند.
    1-با تیغ و ماشین اصلاح و کلا هر وسیله‌ای که موجب کوتاه شدن مو، ریش و سبیلتان می‌شود خداحافظی کنید. طول ریش و مو رابطه مستقیمی دارد با روشنی فکر شما. هرچه مو و ریشتان بلندتر فکرتان روشن‌تر. گزارش شده دوستی سه متر ریش داشت و وقتی وارد مجلسی می‌شد همه کور می‌شدند از نور زیاد!
    2- شما نباید با هیچ چیز موافق باشید. این از قوانین اصلی است. مثلا ساعت 12 شب هوا روشن و ماست سیاه است و...
    3- عمل کردن به بند بالا باعث می‌شود که زیاد وارد بحث شوید. شما هیچ‌گاه نباید بحثی را ببازید. این‌جا است که باید کمی استعداد بداهه‌گویی داشته باشید. یک جمله بسازید سریع وصلش کنید به یک آدم گنده که کسی نتواند بگوید مخالف حرفش است. مثلا در مورد بحث بالا می‌توانید بگویید: «من در تاریکی شب روشنی روز را دیدم.» بعدم وصلش کنید به نیچه‌ای، سقراطی و... دیگر مگر کسی جرات حرف زدن دارد؟
    4- شما همه کتاب‌ها، فیلم‌ها، موسیقی‌ها و... را خوانده‌اید، دیده‌اید، شنیده‌اید و...
    5- اگر کسی برایتان شاخ شد یک پوزخند بزنید اسم چهار تا کتاب که وجود ندارند را از ذهنتان دربیاورید و بپرسید: «تو اصن اینارو خوندی؟» او هم که قطعا نخوانده ضایع می‌شود، به بی‌سوادی خودش پی می‌برد و در افق محو می‌شود. (اگر کتاب‌هایی را که وجود ندارند خوانده بود مواظب باشید، احتمالا خودش یک روشنفکر (نما)ی حرفه‌ای است! )
    6- کافه بروید... کافه بروید... باز هم کافه بروید... خیلی کافه بروید!
    7- یک قانون وجود دارد به نام پایستگی آتش سیگار. طبق این قانون آتش سیگار خاموش نمی‌شود بلکه از سیگاری به سیگار دیگر منتقل می‌شود. پایبندی به این قانون بسیار ضروری است!
    8- یک چراغ‌قوه بخرید. در لباستان طوری جا‌سازی کنید که وقتی روشنش می‌کنید فکرتان را روشن کند!
    9- وسط حرف‌هایتان لحظه‌ای مکث کنید، یک لبخند بزنید و با خونسردی بگویید: «ای وای باز فارسیش یادم رفت... چی می‌شد؟ آها...» بعد به حرفتان ادامه بدهید. شدت روشنی فکرتان بسیار به تعداد سفرهایتان به فرانسه مرتبط است. پس خاطرات فرانسه را زیاد تعریف کنید.
    10- حین انجام این کارها کافه رفتن را فراموش نکنید.
    11- اگر بند 9 را دوست ندارید باید زیادی فارسی حرف بزنید. انگار که خودِ خودِ فردوسی هستید!
    12- اگر ریش و موها را سفید کنید و روی سبیلتان را یک رنگ زردی بزنید که مثلا با سیگار این‌جوری شده است اثر تمام چیزها دوبرابر می‌شود. و با استناد به ضرب‌المثل: موهایتان را در آسیاب سفید نکردید. تبدیل می‌شوید به یک سوپر روشنفکر(نما) که چشم همه را کور می‌کند و دماغشان را می‌سوزاند و کلی باسواد و باشعور جلوه می‌کنید.
    13- برای شروع یک کلاه‌گیس بخرید و جلوی آینه متن زیر را تمرین کنید: «البته این چیزی که شما می‌گی اصلا درست نیست. فندک دارید؟ ممنون... ما تو فرانسه که بودیم یه دوستی داشتیم که خیلی... امممم... فارسیش چی می‌شد؟ خیلی کول بود. عاشق فلسفه! یک جمله قشنگ از نیچه می‌گفت: اگر هویجتان پلاسیده باشد سوپتان بدمزه می‌شود. از کتاب اینک هویج ایشونه. خوندین که؟»
    تا همین جا پیش بروید طرف له می‌شود! تبریک می‌گم! حالا شما یک روشنفکر (نما)ی حرفه‌ای هستید!
[ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 14:10 ] [ شاهین کارخانه ]

حمید فرخ‌نژاد به عنوان سفیر حسن‌نیت بنیاد بیماری‌های نادر معرفی شد. او درباره نحوه آشنایی‌اش با بنیاد بیماری‌های نادر گفت: «حدود دو ماه پیش از طریق پیمان قاسم‌خانی در جریان مشکل دو کودک قرار گرفتم و به اتفاق آن‌ها به بنیاد بیماری‌های خاص مراجعه کردیم، اما بیماری آن‌ها از آن بنیاد خارج بود.»بازیگر برگزیده جشنواره سی‌ویکم فیلم فجر خاطرنشان کرد: «خوشحالم در این عصر و دنیا آدم‌هایی هستند که خارج از بده‌بستان‌های دولتی با همت خود و مردم کار به این بزرگی انجام می‌دهند و وظیفه خود دیدم در این بنیاد نقشی داشته باشم.»فرخ‌نژاد با اشاره به ویژگی‌های بنیاد بیماری‌های نادر گفت: «این‌جا مستقیما پولی از کسی دریافت نمی‌شود، بلکه بیمار به خیر معرفی می‌شود تا مخارج درمان را متقبل شود که این حرکت زیبایی است و شائبه‌ای را پیش نمی‌آورد.»وی خطاب به سایر بازیگران و ورزشکاران اظهار کرد: «از همه همکاران و دوستانم که همیشه در شرایط سخت کنار مردم بودند و به واسطه اعتبارشان، مردم رغبت بیشتری برای کمک کردن پیدا می‌کنند، می‌‌خواهم جلو بیایند. هرچند مردم همیشه پیشقدم بودند و جلوتر از همه حرکت کرده‌اند.»این بازیگر ادامه داد: «خواهش می‌کنم به یاری بنیاد و این بیماران بشتابید، چراکه این افراد به دلیل هزینه‌های بالایی که دارند خانواده‌هایشان با مشکلات زیادی روبه‌رو هستند.»


منبع: بهار

[ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 12:25 ] [ شاهین کارخانه ]
  • تو چه جوری دوست داری؟
  • اورسلا هاوکه ترجمه: مهشید میرمعزی

  • پسر: پاپا، چارلی گفت پدرش می‌گه خیلی دلش می‌خوادیه مدال افتخار بگیره!
    پدر: خب، این یه حرکت کاملا جدیدی از پدر چارلیه. او که همیشه مخالف اینه که آدما یه جورایی خاص باشن یا این‌که...
    پسر: اون می‌خواد مدال رو بگیره تا بتونه اون رو رد کنه!
    پدر: خیلی مبتکرانه بود. خب، منظورش از این کار چیه؟
    پسر: منظور خاصی نداره؛ اما به نظرش با این کار موجب می‌شه آدما به خودشون بیان و فکر کنن.
    پدر: برای این‌که دیگران رو به خودشون بیاره و وادار به فکر‌کردن کنه، باید یه‌بار یه‌کاری رو تا آخر انجام داده باشه. ‌گیر پدر چارلی هم معمولا همین جاست.
    پسر: اما به نظر تو هم خنده‌دار نیست که مردم جلوی لباساشون رو با مدال افتخار آسفالت می‌کنن؟ این کار واقعا خودنماییه!
    پدر: یه‌کمی آهسته برو، باشه؟ آدم یک مدال افتخار رو که بتونه با اون جلوی لباسشو «آسفالت» کنه، تو خیابون پیدا نمی‌کنه؟ ها؟! حتی نمی‌شه اون رو خرید، پس...
    پسر: چرا می‌شه! پدر چارلی می‌گه، می‌شه یه‌عالمه از این مدالا رو خرید؛ مثلا حدود صد مارک.
    پدر: شاید بعضی کلکسیونرا بتونن مدالایی رو که صاحباشون دیگه زنده نیستن، از وارثین اونا بخرن؛ اما اجازه ندارن اونا رو به سینه‌شون بزنن که.
    پسر: اما خیلیا این کار رو می‌کنن؛ چون در هر صورت کسی نمی‌فهمه. آخه هر سال‌هزاران مدال هدیه داده می‌شن.
    پدر: اعطا می‌شن!
    پسر: نه، هدیه داده می‌شن! چون این مدالا رو دیگه نباید پس داد. مگه این‌که صاحبش یه کار خلافی بکنه.
    پدر( آه می‌کشد): «اعطا» می‌شن. البته منظور قرض‌دادن نیست، بلکه به اونا داده می‌شه!
    پسر: آهان...
    پدر: البته بدیهیه که نمی‌شه جلوی آدما رو گرفت که کارای خلاف نکنن، اما معمولا برای گرفتن یه مدال باید یه‌کار خاصی انجام داده باشن.
    پسر: خب بیشتر مردم کار انجام می‌دن. و خودت یه‌عالمه کار انجام می‌دی، یا نه؟
    پدر: مطمئنا.
    پسر: دیدی؟ خب، حالا برای اون کارا مدال می‌گیری؟
    پدر: بعیده، ولی خب در حوزه کاری که من دارم هم نمی‌تونم یه کار خیلی خاص و بزرگی انجام بدم.
    پسر: تقصیر تو که نیست! تو اون کاری رو انجام می‌دی که می‌تونی!
    پدر (می‌خندد): چه خوبه که تو از این راه کار من رو تایید می‌کنی!
    پسر: در هر صورت چارلی گفت پدرش می‌گه کسی که مدال به خودش آویزون کنه، خب یهو یه حلقه هم از دماغش رد کنه دیگه. فرق زیادی بین اینا نیست که!
    پدر: باز پدر چارلی از حد خودش بیشتر رفت! مثل همیشه! آخه چرا به آدمایی توهین می‌کنه که در مملکت ما یه کاری انجام دادن؟!
    پسر: اون که توهین نمی‌کنه. می‌گه اگه کسی یه کار جالب و خوبی انجام داده، باید درمورد اون بنویسن یا بگن که یه الگو هست و اینا. تازه می‌شه پول هم بهش داد.
    پدر: البته! پدر چارلی همیشه به پول فکر می‌کنه! خدا رو شکر هنوز آدمایی وجود دارن که از بزرگداشت و مدال افتخار خوشحال می‌شن!
    پسر: به این دلیل که نباید با مدالاشون پز بدن! وای! تو تلویزیون ندیدی که وقتی یه آدم مهمی می‌آد، چه جوری همه چیزی به خودشون آویزون می‌کنن؟!
    پدر: دست از به‌کار‌بردن این اصطلاحات تحقیرآمیز بردار! وقتی رییس یک کشوری به ملاقات رییس یه کشور دیگه می‌ره، این یه ملاقات رسمیه. این قانون تشریفاته!
    پسر: چی؟
    پدر: تشریفات؛ یعنی قوانینی که براساس اونا، این ملاقاتا انجام می‌شن و همه هم باید رعایتشون کنن.
    پسر: اما قوانین رو هم می‌شه عوض کرد، نه؟ تو مدرسه‌ ما که دائم یه چیزایی رو عوض می‌کنن.
    پدر: البته، اما برای این کار باید با مسئولان کشورای دیگه توافق بشه.
    پسر: شاید همه از این خوشحال بشن که دیگه نباید به این فکر کنن که چه مدالی رو به چه کسی بدن تا ناراحت نشه!
    پدر: ناراحت! شاید بهتر باشه بگی تا گریه نکنه! ما درمورد تولد یه بچه حرف نمی‌زنیم ها!
    پسر: نمی‌دونم... در هر صورت وقتی آدم یک مدال افتخار می‌گیره، باید بلافاصله یه مدال افتخار هم هدیه بده. بعد همه باید مدالای زیاد و بیشتر به خودشون وصل کنن.
    پدر: این در طبیعت بشره که چیزهایی رو که داره، نشون بده.
    پسر: ولی مگه سیاستمدارا یه کمی باهوش‌تر از مردم معمولی نیستن؟
    پدر: البته که باهوش‌تر هستن. دست‌کم بیشترشون که این طوری هستن. اما خب، درنهایت یه آدم هستن. به‌علاوه آدما همیشه از این‌که یه آدم مجلل و باشکوهی رو ببینن، خوشحال می‌شن.
    پسر: خودت وقتی یه جایی یه زنی رو می‌بینی که یه عالمه گردنبند و انگشتر و دستبند داره، همیشه می‌گی، لابد می‌ترسه که در این بین خونشو دزد بزنه که همه چیزاشو آویزون خودش کرده!
    پدر: این یه‌چیز دیگه‌س! به‌همون دلیلی که گفتم، آدما باید یه‌کار خاصی کرده باشن تا مدال افتخار بگیرن. بعد تازه یه آدم عادی در هر صورت فقط شاید یه بار مدال افتخار بگیره. البته اگه اصلا بگیره.
    پسر: چارلی گفت پدرش می‌گه، کارمندا بیشتر مدالای افتخار رو می‌گیرن.
    پدر: آخه کارمندا هم فعالیت زیادی انجام می‌دن.
    پسر: فقط کارمندای مرد؟
    پدر: منظورت چیه؟
    پسر: خب، چارلی گفت، زن‌ها خیلی کمتر از مردا مدال افتخار می‌گیرن.
    پدر: به این دلیله که بیشتر زن‌ها یه کاری دارن که البته مهمه، اما خب زیاد به چشم نمی‌آد.
    پسر: وقتی اونا همون کاری رو بکنن که یه مرد انجام می‌ده- منظورم درست همون کار خاصه- بازم یه مرد مدال افتخار می‌گیره.
    پدر: اصلا تو چی می‌خوای؟! اول می‌گی نباید مدال افتخار وجود داشته باشه و بعد غر می‌زنی که زن‌ها کمتر از مردا مدال افتخار می‌گیرن! خب، تو چه جوری دوست داری؟! به عبارت دیگه، پدر چارلی دوست داره جریان چه جوری باشه، هان؟!
    پسر: به نظر اون نباید این قدر سریع شروع به دادن مدال افتخار می‌کردن. بعد هم می‌گه، بعضیا فقط برای این سریع یه مدال افتخار می‌گیرن که دیگه زیاد از دولت انتقاد نکنن!
    پدر: پس دیگه وقتش رسیده که پدر چارلی یه مدال افتخار بگیره!
    پسر: بعدش اون رو رد می‌کنه!
    پدر عصبانی: بله، این رو شنیدم که اون مدال رو رد می‌کنه! اما فکر نکنم که کار به اونجاها بکشه!
    پسر: شاید نکشه. نه. اما تازگیا یه جایزه از شرکتشون گرفت. به خاطر این‌که یه کار جالبی کرده بوده.
    پدر: خب، آدم از این خبرا خوشحال می‌شه.
    پسر: پاپا؟
    پدر: دیگه چیه؟
    پسر: اگه بهت می‌گفتن بین یه مدال افتخار و چند‌هزار مارک، یکیشونو انتخاب کنی، کدومشونو ورمی‌داشتی؟
    پدر (کج‌خلق) : نمی‌دونم.
    پسر: بگو دیگه! همین جوری.
    پدر: نمی‌دونم. اگه به چند‌هزار مارک احتیاج داشتم، شاید اون رو انتخاب می‌کردم...
    پسر: خب دیدی پاپا؟ پس موضوعی که پدر چارلی مطرح کرد درمورد این‌که مردم به خودشون بیان و فکر کنن، درست بوده دیگه!


منتشر شده در روزنامه بهار سه شنبه 1 اسفند 1391

http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/91/12/01/8

[ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 11:59 ] [ شاهین کارخانه ]

چگونه کتاب بخوانیم؟/ ژوزف برادسکی/ سما قرائی

تصور نمایشگاه‌ کتابی‌ در شهر، جایی‌ که‌ یک‌ قرن‌ پیش‌ نیچه‌ هوش‌ از سرش‌ پرید به‌ نوبه‌ خود جالب‌ به‌ نظر می‌رسد. حلقة‌ موبیوس‌   (که‌ عموماً آن‌ را به‌ عنوان‌ حلقه‌ شریرانه‌ می‌شناسند)، به‌ عبارت‌ دقیق‌تر، چندین‌ غرفه‌ که‌ آن‌ را مجموعه‌ای‌ کامل‌ و یا گلچینی‌ از کتاب‌های‌ این‌ نویسنده‌ بزرگ‌ آلمانی‌ اشغال‌ کرده‌ است‌. روی‌ هم‌ رفته‌، بی‌نهایت‌ بودن‌ محسوس‌ترین‌ جنبه‌ حرفه‌ نشر است‌، تنها یک‌ دلیل‌ آن‌ می‌تواند این‌ باشد که‌ موجودیت‌ نویسنده‌ای‌ در گذشته‌ را ورای‌ آنچه‌ در تصور خود او می‌گنجیده‌ گسترش‌ می‌دهد، یا برای‌ نویسنده‌ای‌ که‌ در قید حیات‌ است‌ آینده‌ای‌ رقم‌ می‌زند که‌ همه‌ دوست‌ داشته‌ باشند ابدی‌ باشد.

به‌ طور کلی‌، کتابها پایان‌ناپذیرتر از ما هستند. حتی‌ کم‌ارزش‌ترین‌شان‌ هم‌ تنها به‌ صرف‌ اینکه‌ نسبت‌ به‌ مؤلفشان‌ فضای‌ فیزیکی‌ کمتری‌ اشغال‌ می‌کنند، عمر بیشتری‌ از خود نویسنده‌ دارند. اغلب‌ مدتها پس‌ از آنکه‌ نویسنده‌شان‌ به‌ مشتی‌ خاک‌ تبدیل‌ شده‌ روی‌ قفسه‌ کتابخانه‌ها می‌نشینند و گرد و غبار می‌گیرند. با این‌ حال‌ برای‌ نویسنده‌ حتی‌ چنین‌ آینده‌ای‌ بهتر از یادآوری‌های‌ هر از چند گاه‌ دوستان‌ و بستگانی‌ است‌ که‌ نمی‌شود رویش‌ حساب‌ کرد، بیشتر اوقات‌ دقیقاً همین‌ میل‌ به‌ بقای‌ پس‌ از مرگ‌ است‌ که‌ قلم‌ نویسنده‌ را برای‌ نوشتن‌ به‌ حرکت‌ درمی‌آورد.

پس‌ همچنان‌ که‌ این‌ اشیاء مستطیلی‌ بزرگ‌ و کوچک‌ رقعی‌، وزیری‌، رحلی‌ و جیبی‌ را به‌ دست‌ می‌گیریم‌ و زیر و زبرش‌ را برانداز می‌کنیم‌، چندان‌ به‌ خطا نرفته‌ایم‌ اگر تصور کنیم‌ آنچه‌ در دستان‌ خود لمس‌ می‌کنیم‌، بالقوه‌ یا بالفعل‌، همان‌ خاکستردان‌ جسد سوخته‌ شده‌مان‌ است‌ که‌ به‌ دستمان‌ رسیده‌. بالاخره‌ هر چه‌ باشد آنچه‌ بر قلم‌ نویسنده‌، به‌ عنوان‌ رمان‌، رساله‌ فلسفی‌، مجموعه‌ شعر، زندگی‌نامه‌ و یا داستانی‌ پلیسی‌، جاری‌ می‌شود، در نهایت‌ از همین‌ یک‌ بار زندگی‌ او سرچشمه‌ می‌گیرد و چه‌ خوب‌ و چه‌ بد همیشه‌ لاجرم‌ محدود است‌. هر کس‌ گفته‌ فلسفیدن‌ نوعی‌ تمرین‌ مردن‌ است‌، از جهاتی‌ بسیار درست‌ گفته‌، زیرا با کتاب‌ نوشتن‌ هیچ‌ کس‌ جوان‌تر نمی‌شود. اما با خواندنش‌ هم‌ کسی‌ جوان‌تر نمی‌شود. پس‌ حالا که‌ اینطور است‌، پسند طبیعی‌ ما باید به‌ سمت‌ کتاب‌های‌ خوب‌ باشد. اما تناقض‌ این‌ گفته‌ در اینجاست‌ که‌ در ادبیات‌ هم‌، مانند تقریباً هر جای‌ دیگر، «خوب‌» در یک‌ دسته‌بندی‌ مشخص‌ جای‌ نمی‌گیرد، به‌ این‌ معنی‌ که‌ خوب‌ از طریق‌ تمایزی‌ که‌ با «بد» دارد تعریف‌ می‌شود. افزون‌ بر این‌ نویسنده‌ای‌ که‌ می‌خواهد کتاب‌ خوب‌ بنویسد باید آثار بد و مبتذل‌ زیادی‌ بخواند و در غیر این‌ صورت‌ به‌ معیارهای‌ لازم‌ نخواهد رسید. این‌ بهترین‌ توجیه‌ برای‌ ادبیات‌ نازل‌ است‌ که‌ در قضاوت‌ نهایی‌ به‌ آن‌ می‌رسیم‌ و در ضمن‌ علت‌ وجودی‌ مطالبی‌ است‌ که‌ می‌خوانید.

از آنجا که‌ ما انسانها همه‌ فانی‌ هستیم‌ و کتاب‌ خواندن‌ هم‌ کار وقت‌گیری‌ است‌، باید نظامی‌ طراحی‌ کنیم‌ که‌ به‌ ما امکان‌ صرفه‌جویی‌ در این‌ کار را بدهد. البته‌ این‌ به‌ معنی‌ انکار لذتِ توی‌ لاک‌ خود رفتن‌ با رمانی‌ قطور و سخت‌ خوان‌ و متوسط‌ نیست‌ و همه‌مان‌ می‌دانیم‌ که‌ از این‌ بابت‌ می‌توانیم‌ بسیار به‌ خودمان‌ خوش‌ بگذرانیم‌. در نهایت‌ نه‌ به‌ صرف‌ خواندن‌، که‌ می‌خوانیم‌ تا یاد بگیریم‌. بنابراین‌ به‌ ایجاز و تلخیص‌ و ترکیب‌ آثاری‌ نیاز داریم‌ که‌ رنج‌ و گرفتاریهای‌ گوناگون‌ انسان‌ را به‌ روشن‌ترین‌ کانون‌ توجه‌ تبدیل‌ می‌کنند، به‌ بیانی‌ دیگر به‌ یک‌ میان‌بُر نیاز داریم‌، به‌ جهت‌ عدم‌ اطمینانی‌ که‌ به‌ چنین‌ میان‌برهایی‌ داریم‌، به‌ یک‌ قطب‌نما نیازمندیم‌، قطب‌نمایی‌ که‌ در این‌ اقیانوس‌ آثار چاپی‌ موجود راهنمایمان‌ باشد.

نقش‌ آن‌ قطب‌نما را البته‌ نقد ادبی‌ و منتقدین‌ به‌ عهده‌ دارند. دریغ‌ که‌ سوزن‌ این‌ قطب‌نما در نشان‌ دادن‌ جهت‌ به‌ شدت‌ مردد است‌. آنچه‌ برای‌ عده‌ای‌ شمال‌ است‌، برای‌ عده‌ای‌ دیگر جنوب‌ (و به‌ بیان‌ دقیق‌تر آمریکای‌ جنوبی‌) است‌؛ همین‌ تشتت‌ آراء البته‌ با شدتی‌ بیشتر در مورد شرق‌ و غرب‌ نیز صادق‌ است‌. منتقد (حداقل‌) سه‌ مشکل‌ اساسی‌ دارد:

۱٫ می‌تواند صفحه‌ پُرکنی‌ به‌ بی‌سوادی‌ خود ما باشد؛

۲٫ می‌تواند در مورد کتاب‌ یا نوشته‌ای‌ پیش‌بینی‌های‌ پر  سروصدایی‌ داشته‌ باشد و یا در جهت‌ جریان‌ صنعت‌ نشر حرکت‌ کند؛ و

۳٫ اگر نویسنده‌ بااستعدادی‌ باشد نقدهای‌ خود را به‌ آثار هنری‌ مستقلی‌ تبدیل‌ می‌کند (مثلاً خورخه‌ لوئیس‌ بورخس‌ چنین‌ منتقدی‌ بود) نتیجه‌اش‌ هم‌ این‌ می‌شود که‌ خوانندگان‌ به‌ جای‌ خواندن‌ خود کتابها به‌ خواندن‌ نقدهای‌ نوشته‌ شده‌ بر آن‌ روی‌ می‌آورند.

به‌ هر صورت‌ در این‌ اقیانوس‌ سرگردان‌ می‌شورید و هزاران‌ هزار صفحه‌ می‌خوانید که‌ شما را به‌ هر جهت‌ می‌کشانند و وامی‌دارند که‌ خود را بر کلکی‌ بیندازید که‌ به‌ استقامت‌ آن‌ روی‌ آب‌ اطمینان‌ ندارید. شق‌ دیگر آن‌ است‌ که‌ بتوانید برای‌ خود سلیقه‌ مستقلی‌ پیدا کنید، قطب‌نمای‌ خود را بسازید و خودتان‌ را با ستاره‌ها و صور فلکی‌ درخشان‌ همواره‌ دور از دسترس‌ آشنا سازید. اما این‌ راه‌ چنان‌ زمان‌ کُشنده‌ای‌ از شما می‌گیرد که‌ یک‌ آن‌ چشم‌ باز می‌کنید و خودتان‌ را پیر و مو سفید می‌بینید که‌ با دسته‌ای‌ کتاب‌ زیر بغل‌ به‌ دنبال‌ راه‌ خروج‌ می‌گردید. شق‌ دیگری‌ نیز وجود دارد یا شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ بخشی‌ از همان‌ راه‌ قبلی‌ است‌، این‌ که‌ به‌ شنیده‌ها: پیشنهاد یک‌ دوست‌ یا بریده‌ای‌ از یک‌ کتابنامه‌ که‌ به‌ نظرمان‌ جالب‌ است‌، اعتماد کنیم‌. با اینکه‌ این‌ روش‌ به‌ صورت‌ عرف‌ یا قرارداد درنیامده‌ (که‌ اتفاقاً مقرر کردن‌ آن‌ نیز فکر چندان‌ بدی‌ نیست‌)، همه‌ ما از سنین‌ پایین‌ با آن‌ آشنا بوده‌ایم‌. با این‌ حال‌ این‌ شیوه‌ نیز چندان‌ مطمئن‌ نیست‌ و به‌ گواهی‌ همین‌ نمایشگاه‌ کتاب‌، این‌ نیز طوفان‌ سهمگین‌ دیگری‌ است‌ که‌ در این‌ اقیانوس‌ گرفتار آن‌ می‌شویم‌. پس‌ آن‌ ساحل‌ نجات‌، هر چند جزیره‌ای‌ غیرقابل‌ سکونت‌، که‌ انتظارش‌ را می‌کشیم‌، کجاست‌؟ آیا قرار است‌ سرگردان‌ بمانیم‌؟

پیش‌ از آنکه‌ پیشنهاد خودم‌، یا در واقع‌ آنچه‌ آن‌ را تنها راه‌ حل‌ پرورش‌ ذائقه‌ای‌ مناسب‌ در ادبیات‌ می‌دانم‌، را مطرح‌ کنم‌ مایلم‌ چند کلمه‌ای‌ درباره‌ منبع‌ این‌ راه‌ حل‌ یا به‌ عبارتی‌ خود کمترینم‌ صحبت‌ کنم‌ و این‌ نه‌ به‌ خاطر خودشیفتگی‌ که‌ به‌ خاطر اعتقادم‌ به‌ این‌ مسئله‌ است‌ که‌ ارزش‌ هر نظری‌ به‌ متن‌ و موقعیتی‌ است‌ که‌ به‌ آن‌ شکل‌ داده‌ است‌. در واقع‌ اگر من‌ ناشر بودم‌، بر روی‌ جلد کتاب‌ نه‌ تنها نام‌ نویسنده‌ که‌ سن‌ دقیق‌ او را، زمانی‌ که‌ مشغول‌ نگارش‌ آن‌ متن‌ بخصوص‌ بوده‌، چاپ‌ می‌کردم‌ تا خوانندگان‌ بتوانند تصمیم‌ بگیرند که‌ آیا می‌توانند روی‌ اطلاعات‌ کتابی‌ که‌ توسط‌ نویسنده‌ای‌ بسیار جوان‌تر و یا گاهی‌ بسیار پیرتر از آنها نوشته‌ شده‌ حساب‌ کنند یا نه‌.

منبع‌ پیشنهادی‌ که‌ در پی‌ می‌آید متعلق‌ به‌ گروهی‌ از مردم‌ (حیف‌ که‌ دیگر نمی‌توانم‌ از واژة‌ «نسل‌» که‌ به‌ یک‌ توده‌ یکپارچه‌ دلالت‌ دارد، استفاده‌ کنم‌) است‌ که‌ همواره‌ ادبیات‌ برایشان‌ توده‌ای‌ از چند صد نام‌ بوده‌؛ مردمی‌ که‌ حتی‌ رابینسون‌ کروزوئه‌ و تارزان‌ هم‌ از وقار و متانت‌ اجتماعی‌شان‌ یکه‌ می‌خورند؛ آنهایی‌ که‌ در مراسم‌ بزرگ‌ معذبند و در مهمانی‌ها نمی‌رقصند، در پی‌ یافتن‌ دلایل‌ متافیزیکی‌ برای‌ زنا هستند، در بحث‌های‌ سیاسی‌ سخت‌گیر و بد قلقند؛ مردمی‌ که‌ بیشتر از بدگویانشان‌ از خود متنفرند؛ آنهایی‌ که‌ همچنان‌ الکل‌ و تنباکو را به‌ هروئین‌ و ماریجوانا ترجیح‌ می‌دهند؛ آنهایی‌ که‌ به‌ گفته‌ دبلیو. اچ‌. اودن‌   «هیچگاه‌ بالای‌ دیواری‌ نمی‌بینی‌شان‌ و هرگز به‌ خود و یا عشاقشان‌ شلیک‌ نمی‌کنند.» چنین‌ مردمی‌ اگر خیلی‌ اتفاقی‌ خود را غرقه‌ در خون‌ خویش‌ بر کف‌ سلول‌ زندان‌ و یا در حال‌ سخنرانی‌ از پشت‌ تریبون‌ ببینند به‌ این‌ خاطر است‌ که‌ نه‌ بر علیه‌ برخی‌ بی‌عدالتی‌های‌ موردی‌، بلکه‌ علیه‌ نظام‌ جهان‌ به‌ عنوان‌ یک‌ کل‌ شورش‌ (و یا به‌ بیانی‌ دقیق‌تر، اعتراض‌) کرده‌اند. درباره‌ عینیت‌ عقایدی‌ که‌ مطرح‌ می‌کنند دچار توهم‌ نمی‌شوند و برعکس‌، از همان‌ اول‌ بحث‌ به‌ شخصی‌ بودن‌ ناگزیر عقایدشان‌ اعتراف‌ می‌کنند. منش‌شان‌ این‌ گونه‌ است‌، اما نه‌ به‌ این‌ دلیل‌ که‌ به‌ این‌ شیوه‌ از خود در برابر نقدهای‌ احتمالی‌ محافظت‌ کنند، زیرا که‌ از آسیب‌پذیری‌ ذاتی‌ عقایدشان‌ و موقعیت‌هایی‌ که‌ درصدد دفاع‌ از آنها برمی‌آیند به‌ خوبی‌ آگاهند و این‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ اصل‌ پذیرفته‌اند. آنها در موضعی‌ متباین‌ با موضع‌ داروینی‌ها، آسیب‌پذیری‌ و ضعف‌ را از خصایص‌ اصلی‌ هر مسئله‌ای‌ می‌دانند. باید اضافه‌ کنم‌ که‌ این‌ تعریف‌ بیشتر از آنکه‌ به‌ تمایلات‌ مازوخیستی‌، که‌ امروزه‌ به‌ هر اهل‌ قلمی‌ نسبت‌ می‌دهند، مربوط‌ باشد، به‌ دانش‌ غریزی‌ و دست‌ اولشان‌ مربوط‌ است‌ که‌ در واقع‌ همین‌ شخصی‌ بودن‌ افراطی‌ ایده‌ها، تعصب‌ها و عادات‌ غریب‌ است‌ که‌ به‌ هنر کمک‌ می‌کند از کلیشه‌ها دور بماند و مقاومت‌ در برابر کلیشه‌ها همان‌ چیزی‌ است‌ که‌ هنر را از زندگی‌ متمایز می‌سازد.

حال‌ که‌ با پیشینه‌ مطلب‌ مورد بحثم‌ آشنا شدید، این‌ گونه‌ بگویم‌ که‌ راه‌ پرورش‌ ذائقه‌ای‌ مناسب‌ در ادبیات‌ خواندن‌ شعر است‌. اگر هم‌ فکر می‌کنید که‌ با جانبداری‌ حرفه‌ای‌ حرف‌ می‌زنم‌ و یا سعی‌ دارم‌ منافع‌ صنفی‌ خود را پیش‌ ببرم‌، در اشتباهید، چون‌ در هیچ‌ صنف‌ و اتحادیه‌ای‌ عضویت‌ ندارم‌. مطلب‌ اینجاست‌ که‌ شعر به‌ عنوان‌ والاترین‌ شکل‌ بیان‌ بشری‌ نه‌ تنها فشرده‌ترین‌ و پرمغزترین‌ نوع‌ ابراز زبانی‌ است‌، بلکه‌ بالاترین‌ معیارهای‌ محتمل‌ هر نوع‌ جوشش‌ زبانی‌، به‌ خصوص‌ آنهایی‌ که‌ به‌ کاغذ منتقل‌ می‌شوند، را ارائه‌ می‌کند.

هرچه‌ بیشتر شعر بخوانید، در برابر هر گونه‌ زیاده‌گویی‌ تنگ‌ حوصله‌تر می‌گردید، حال‌ این‌ زیاده‌گویی‌ می‌تواند در سیاست‌ باشد یا در گفتمان‌ فلسفی‌، در تاریخ‌ باشد و یا مطالعات‌ اجتماعی‌ و حتی‌ هنر داستان‌نویسی‌. سبک‌ درست‌ نثرنویسی‌ همیشه‌ در گرو پیروی‌ از دقت‌، سرعت‌، و فشردگی‌ زبان‌ شعر است‌. شعر که‌ فرزند همان‌ کتیبه‌ نبشته‌ها و هزل‌های‌ سابق‌ است‌ و ظاهراً میان‌بری‌ برای‌ درک‌ هر موضوع‌ قابل‌ تصوری‌ است‌، شعر ناظر قدرتمند نثر است‌. نه‌تنها ارزش‌ و وزن‌ هر لغت‌، که‌ الگوهای‌ ذهنی‌ ناپایدار انسان‌، گزینه‌های‌ متفاوت‌ محور جانشینی‌ ذهن‌ شاعر، فن‌ حذف‌ حضور آشکار در متن‌، تأکید بر جزئیات‌، و تکنیکِ از اوج‌ به‌ فرود رساندن‌ را نیز به‌ نثر می‌آموزد. مهم‌تر از همه‌ اینکه‌ شعر میل‌ به‌ ماوراء را بیدار می‌کند که‌ خود تمیزدهنده‌ اثری‌ هنری‌ با نامه‌های‌ عاشقانه‌ است‌. باید پذیرفت‌ که‌ در این‌ مورد خاص‌ نثر شاگرد ضعیفی‌ بوده‌ است‌.

امیدوارم‌ اشتباه‌ برداشت‌ نکنید.  قصدم‌ بی‌اعتبار کردن‌ نثر نیست‌. واقعیت‌ امر اینجاست‌ که‌ خیلی‌ اتفاقی‌ شعر قدمتی‌ بیشتر از نثر دارد و لاجرم‌ فضای‌ بیشتری‌ را هم‌ به‌ خود اختصاص‌ داده‌. اصلاً ادبیات‌ با شعر آغاز شده‌، با آواز انسانی‌ اولیه‌ که‌ قدمتش‌ به‌ پیش‌ از دیوارنبشته‌های‌ غارنشین‌ها می‌رسد. پیش‌ از این‌ در جایی‌ دیگر به‌ تفاوت‌های‌ شعر و نثر و تشبیه‌ آن‌ به‌ تفاوت‌های‌ پیاده‌نظام‌ و نیروی‌ هوایی‌ پرداخته‌ بودم‌ و پیشنهادی‌ هم‌ که‌ اکنون‌ مطرح‌ می‌کنم‌ هیچ‌ ربطی‌ به‌ سلسله‌ مراتب‌ و خاستگاه‌های‌ انسان‌ شناختی‌ ادبیات‌ ندارد. تمام‌ سعی‌ من‌ این‌ است‌ که‌ طرحی‌ قابل‌ اجرا ارائه‌ دهم‌ و شما را از شر روبه‌رو شدن‌ با حجم‌ وسیعی‌ از مواد رنگارنگ‌ چاپی‌ نجات‌ دهم‌. ممکن‌ است‌ عده‌ای‌ بگویند که‌ شعر تنها به‌ یک‌ دلیل‌ به‌ وجود آمده‌ و آن‌ هم‌ مترادف‌ بودن‌ آن‌ با ایجاز و در نتیجه‌ اقتصاد است‌. پس‌ کاری‌ که‌ ما اکنون‌ باید بکنیم‌ این‌ است‌ که‌ این‌ فرایندی‌ را که‌ در طول‌ یک‌ تاریخ‌ دوهزار ساله‌ در تمدن‌مان‌ رخ‌ داد، البته‌ بصورت‌ مینیاتوری‌، جمع‌بندی‌ کنیم‌. آسان‌تر از آن‌ است‌ که‌ تصورش‌ را بکنید چون‌ حجم‌ نظم‌ موجود بسیار کمتر از نثر است‌. در قدم‌ بعدی‌، اگر بیشتر به‌ ادبیات‌ معاصر دلبسته‌ باشید که‌ کارتان‌ به‌ راحتی‌ آب‌ خوردن‌ است‌. فقط‌ باید چند ماهی‌ شعرهایی‌، که‌ به‌ زبان‌ مادری‌تان‌ و به‌ خصوص‌ آنهایی‌ که‌ در نیمة‌ اول‌ قرن‌ حاضر سروده‌ شده‌اند، مطالعه‌ کنید. فکر کنم‌ در نهایت‌ بتوانید حدود ده‌ها کتاب‌ کم‌ حجم‌ جمع‌ کنید و تا آخر تابستان‌ به‌ پیشرفت‌ فوق‌العاده‌ای‌ برسید.

اگر زبان‌ مادری‌تان‌ انگلیسی‌ است‌ که‌ رابرت‌ فراست‌، توماس‌ هاردی‌، ویلیام‌ باتلرییتس‌، تی‌. اس‌. الیوت‌، دبلیو. اچ‌. اودن‌، ماریان‌ مور، و الیزابت‌ بیشاپ‌ را پیشنهاد می‌کنم‌. اگر زبان‌تان‌ آلمانی‌ است‌، راینر ماریا ریلکه‌، گئورگ‌ تراکل‌، پیتر هوخل‌، و گاتفرید بن‌ پیشنهاد من‌ هستند. در اسپانیایی‌ آنتونیو ماکادو، فدریکو گارسیا لورکا، لوئیس‌ سرنودا، رافائل‌ آلبرتی‌، خوان‌ رامون‌ خیمنز، و اکتاویو پاز به‌ کارتان‌ می‌آیند. اگر هم‌ زبان‌تان‌ لهستانی‌ است‌ (و یا لهستانی‌ می‌دانید که‌ بسیار به‌ سودتان‌ است‌ زیرا شگفت‌انگیزترین‌ اشعار این‌ قرن‌ به‌ این‌ زبان‌ سروده‌ شده‌اند)، مایلم‌ با این‌ نامها آشنایتان‌ کنم‌: لئوپالد استاف‌، چسلاو میلوسز، زیبیگنیف‌ هربرت‌، و ویسلاوا شیمبورسکا. در زبان‌ فرانسه‌ هم‌ که‌ خوب‌ البته‌ گیوم‌ آپولینر، ژول‌ سوپرویل‌، پیر روردی‌، بلس‌ سندرار، برخی‌ از اشعار پل‌ الوار، چند شعر از آراگون‌، ویکتور سگالن‌، و هنری‌ میشو هستند. به‌ زبان‌ یونانی‌ نیز باید کنستانتین‌ کاوافی‌، جرج‌ سفریس‌، و یانیس‌ ریتسوس‌ بخوانید. در زبان‌ هلندی‌ نیز شاعر سرشناس‌ مارتینوس‌ نیجهوف‌ و به‌ خصوص‌ شعر «اواتر»  شگفت‌آور اوست‌. زبان‌ پرتغالی‌ فرناندو پزوا و تا حدی‌ کارلوس‌ دروموند دو آندراده‌ را دارد. در زبان‌ سوئدی‌ گونار اکلوف‌، هری‌ مارتینسون‌، و توماس‌ ترنسترومر را بخوانید. در زبان‌ روسی‌ نیز حداقل‌ باید این‌ تعداد را نام‌ برد: مارینا تسوتایوا، اوسیپ‌ ماندلشتام‌، آنا آخماتووا، بوریس‌ پاسترناک‌، ولادیسلاو خوداسویچ‌، ولمیر خلبنیکوف‌، و نیکلا کلیوف‌. فکر نمی‌کنم‌ که‌ در ایتالیایی‌ بتوانم‌ نامی‌ به‌ خوانندگانم‌ تقدیم‌ کنم‌ و اگر هم‌ از کواسیمودو، سابا، اونگارتی‌، و مونتیل‌ نام‌ می‌برم‌ تنها به‌ این‌ خاطر است‌ که‌ مدتهاست‌ می‌خواهم‌ مراتب‌ سپاس‌ و قدردانی‌ام‌ را به‌ محضر این‌ چهار شاعر بزرگ‌ که‌ بر زندگی‌ام‌ تأثیر عمیق‌ داشته‌اند برسانم‌ و عمیقاً خوشحال‌ می‌شوم‌ که‌ وقتی‌ بر خاک‌ ایتالیا می‌ایستم‌ چنین‌ کنم‌.

اگر پس‌ از مطالعه‌ هر کدام‌ از آثاری‌ که‌ برشمردم‌ از خواندن‌ کتاب‌ نثری‌ که‌ انتخاب‌ کرده‌ بودید منصرف‌ شوید، اشکال‌ از شما نیست‌. چنانچه‌ به‌ خواندنش‌ ادامه‌ دهید، مایه‌ سرفرازی‌ و خوش‌ اقبالی‌ نویسنده‌ خواهد بود؛ این‌ بدین‌ معنی‌ است‌ که‌ نویسنده‌ نیز مانند شعرای‌ مذکور حقیقتاً واقف‌ بر مسائلی‌ است‌ که‌ به‌ حقیقت‌ وجود ما چیزی‌ می‌افزاید و این‌ حداقل‌ ثابت‌ می‌کند که‌ این‌ نویسنده‌ تکرارکننده‌ حرف‌ سایرین‌ نیست‌ و زبانش‌ انرژی‌ و لطف‌ دیگری‌ دارد. وگرنه‌ باید نتیجه‌ گرفت‌ که‌ خواندن‌ اعتیاد غیرقابل‌ ترک‌ شماست‌، و این‌ به‌ عنوان‌ یک‌ اعتیاد، چندان‌ هم‌ خطرناک‌ نیست‌.

بگذارید اینجا کاریکاتوری‌ برایتان‌ رسم‌ کنم‌، کاریکاتورها همیشه‌ نکات‌ اساسی‌ را برجسته‌ می‌کنند. در این‌ کاریکاتور خواننده‌ای‌ را می‌بینم‌ که‌ هر دو دستش‌ پر از کتاب‌های‌ باز است‌. در دست‌ چپش‌ مجموعه‌ شعری‌ است‌؛ در دست‌ راستش‌ هم‌ نسخه‌ای‌ از یک‌ کتاب‌ نثر. حال‌ بگذارید ببینیم‌ کدام‌یک‌ را اول‌ می‌اندازد. او البته‌ می‌تواند هر دو دستش‌ را پر از کتابهای‌ نثر کند، اما بعد خودش‌ با معیارهای‌ سلبی‌ کنارشان‌ می‌گذارد. البته‌ احتمال‌ این‌ هم‌ هست‌ که‌ بپرسد چه‌ معیاری‌ شعر خوب‌ و بد را از هم‌ متمایز می‌کند و چه‌ تضمینی‌ هست‌ که‌ بار دست‌ چپ‌ ارزش‌ آن‌ را دارد که‌ برایش‌ زمان‌ و انرژی‌ صرف‌ شود؟

خوب‌، اول‌ اینکه‌ بار دست‌ چپ‌ به‌ هر شکل‌ سبک‌تر از بار دست‌ راست‌ است‌. دوم‌ اینکه‌ همانطور که‌ مانتیل‌ هم‌ جایی‌ گفته‌ شعر هنری‌ به‌ شدت‌ معنی‌گراست‌ و امکان‌ شیادی‌ در آن‌ خیلی‌ کم‌ است‌. خواننده‌ هنوز به‌ خط‌ سوم‌ شعر نرسیده‌ بر کیفیت‌ آنچه‌ در دست‌ چپ‌ دارد واقف‌ می‌گردد زیرا شعر معنی‌ و مفهوم‌ خود را خیلی‌ زود نشان‌ می‌دهد و کیفیت‌ زبانش‌ را به‌ سرعت‌ به‌ نمایش‌ می‌گذارد.

این‌ تصویر، همانطور که‌ پیش‌ از این‌ هم‌ گفتم‌، یک‌ کاریکاتور است‌. در عین‌ حال‌ تصور می‌کنم‌ بسیاری‌ از شما در نمایشگاه‌ کتاب‌ مذکور دچار چنین‌ وضعیتی‌ باشید. حداقل‌ اطمینان‌ حاصل‌ کنید کتابهایی‌ که‌ در دست‌ دارید از گونه‌های‌ متفاوت‌ ادبی‌اند. حالا این‌ چشم‌ چرخاندن‌ از چپ‌ به‌ راست‌ هم‌ کلافه‌کننده‌ است‌؛ با این‌ حال‌ دیگر بیرون‌ نمایشگاه‌ هیچ‌ گاریچی‌ای‌ در خیابان‌ تورین‌ نایستاده‌ تا صحنه‌ شلاق‌ زدن‌ او به‌ حیوانش‌ حال‌ شما را هنگام‌ ترک‌ این‌ نمایشگاه‌ وخیم‌تر سازد. افزون‌ بر اینکه‌ اکنون‌، صد سال‌ پس‌ از نیچه‌، دیوانگی‌ هیچ‌ بنی‌ بشری‌ را به‌ خاطر این‌ جمعیت‌ انبوه‌، که‌ تعدادشان‌ از تمام‌ حروف‌ چاپی‌ سیاه‌ و کوچک‌ همه‌ کتابهای‌ این‌ نمایشگاه‌ بیشتر است‌، نمی‌آزارد. پس‌ شما هم‌ احتمالاً می‌توانید از ترفند کوچکی‌ که‌ به‌ شما پیشنهاد کردم‌ استفاده‌ کنید.



منبع: بخارا چاپ 1387

[ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 11:54 ] [ شاهین کارخانه ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

درآی و بنشین و این کلمه را باش که این کلمه با تو کارها دارد. (اسرارالتوحید)
برچسب‌ها وب
الف (7)
mmc (1)
نقد (1)
مرگ (1)
بو (1)
شرق (1)
لینک های مفید


امکانات وب