ژورنالیست جوان
وبنوشت شاهین کارخانه
قالب وبلاگ
لینک های مفید
  • امیرعلی نجومیان، در کارگاه «نظریه چیست» مطرح کرد
  • کارنظریه‌های علوم انسانی پیش‌بینی نیست


  • برخی مفاهیم آنقدر ریشه‌ای و پایه‌ای هستند که آن‌ها را بدیهی و پیش‌انگاشت فرض می‌کنیم. یکی از این موارد بحث نظریه است. معمولا فکر می‌کنیم که می‌دانیم نظریه چیست و حال باید در مورد «نظریه چیزی» (مانند نظریه ادبی، سیاسی، هنری، ...) صحبت کنیم. در دیگر کشورهای جهان هم مطالب زیادی در حوزه تعریف نظریه نوشته نشده است. بیشترین تلاشی که در این حوزه انجام شده در حوزه مطالعات اجتماعی است. یعنی «نظریه اجتماعی» بیشترین سهم را در نظریه‌پردازی داشته است. بعدها «نظریه ادبی» در قرن بیستم از نظریه‌های اجتماعی پیشی گرفت و امروزه مسلط‌ترین گونه نظریه‌پردازی محسوب می‌شود.

    تعریف نظریه
    تعریف واژگانی نظریه «مشاهده» است. پس نظریه همواره مشاهده چیزی است. اما نظریه را امروز، به گمان من، می‌توان «ایجاد ارتباط یا روابطی بین مجموعه‌ای از متغیرها برای شکل‌گیری یک کلیت» دانست. پس کسی که نظریه‌پردازی می‌کند مجموعه‌ای از چیزها را مشاهده و بین آن‌ها ارتباطی را برقرار می‌کند و براساس منطق ویژه‌ای از آن‌ها کلیتی می‌سازد. فِرد کِرلینگر نظریه را این‌گونه تعریف می‌کند: «نظریه مجموعه به هم پیوسته از سازه‌ها، مفاهیم، تعاریف و گزاره‌هاست که به منظور تبیین و پیش‌بینی پدیده‌ها از طریق تشخیص روابط بین متغیرها، دیدگاه نظام‌یافته‌ای از پدیده‌ها را ارائه می‌کند. » پس هدف نظریه ایجاد یک شبکه نظام‌مند و هدفمند بین سازه‌ها، مفاهیم و گزاره‌هاست. پوپر می‌گوید که نظریه علمی گزاره‌های جهانی است، اما باید قابلیت ابطال‌پذیری داشته باشد، یعنی یک نظام علمی تجربی باید امکان ابطال تجربه را داشته باشد. ولی ولفگانگ ایزر در مقابل می‌گوید، ابطال‌پذیری ربطی به نظریه‌های علوم انسانی ندارد و لازم نیست که یک نظریه علوم انسانی ابطال‌پذیر باشد، یعنی به واسطه باطل شدنشان مانند نظریه در علوم تجربی به کناری گذاشته شود. ایزر نظریه‌ها را به «نظریه‌های سخت» و «نظریه‌های نرم» تقسیم می‌کند و می‌گوید اگر هدف و کارکرد نظریه نرم یا نظریاتِ حوزه علوم انسانی به تحقق نپیوندد لازم نیست کنار گذاشته شود؛ چیزی که در علوم تجربی عکسِ آن دیده می‌شود. ایزر معتقد است نظریه‌های علوم انسانی می‌توانند همچنان در کنار یکدیگر باقی بمانند بدون این‌که نگران ابطال‌پذیری‌شان باشیم. ایزر تفاوت دیگری هم بین نظریه در حوزه علوم انسانی و علوم تجربی می‌بیند و می‌گوید کار نظریه‌های سخت (در حوزه علوم تجربی) پیش‌بینی است، اما کار نظریه‌های علوم انسانی پیش‌بینی نیست، بلکه کار نظریه علوم انسانی تبیین و طراحی نقشه راه است. او می‌گوید، در علوم انسانی اگر نظریه‌ای تحقق نیافت آن نظریه دور انداخته نمی‌شود، بلکه با تحلیل و بازخوانی آن می‌توان نظریه‌های جدیدتری ساخت که این نظریه‌های جدید خود ادامه راه نظریه‌های پیشین هستند. مانند نظریه مارکس یا فروید که در نیمه اول قرن بیستم نظریه‌های غالبی بودند و در ادامه توسط نظریه‌پردازانی بازخوانی شدند.

    اهمیت نظریه
    نظریه‌ها نقش مهمی در زندگی ما دارند؛ چه آگاه باشیم و چه آگاه نباشیم. ما درون نظریه‌ها زندگی می‌کنیم، چون نظریه‌ها به تجربه‌های گسسته و بی‌نظم ما از جهان شکل و نظم می‌دهند، چون تجربه‌های انسانی ما تنها با نظریه‌ها قابل فهم یا دارای معنی می‌شوند. پس نتیجه می‌گیریم که نظریه به تجربه گسسته ما از جهان شکل و نظم می‌دهد. حتی اگر بپذیریم که نظریه‌ها موقت، گذرا، ساختگی و ایدئولوژیک هستند (چنان که در ادامه بحثم توضیح خواهم داد)، آن‌ها همچنان به ما نوعی آگاهی نسبی نسبت به تجربه زندگی‌مان می‌دهند و در نتیجه باارزش هستند. نظریه‌ها همچنین قدرت تحلیل و درک عمیق پدیده‌ها و روابط بین آن‌ها را به ما می‌دهند، یعنی ما با کمک نظریه‌هاست که می‌توانیم از تجارب روزمره خودمان نوعی تحلیل داشته باشیم.

    ویژگی‌های نظریه
    من ویژگی‌های نظریه را، از دید خود، در 15گزاره طرح می‌کنم که ممکن است در مواردی این ویژگی‌ها با یکدیگر همپوشانی داشته باشند:
    نظریه، درون نظام گفتمانی است، یعنی نظریه‌ها از یک نظام گفتمانی پیروی می‌کنند. لازم به توضیح است که گفتمان، مجموعه‌ای از نظام‌های دلالتی است که نه تنها در زبان کلامی ما بلکه در تمام عرصه تجربه‌های انسانی ما خود را نشان می‌دهد. به عبارت دیگر، گفتمان در همه نظام‌های نشانه‌ای دلالت‌پرداز در زندگی‌مان خود را نشان می‌دهد. برخی، مانند پیتر زیما، حتی پا را از این فراتر نهاده و گفته‌اند که نظریه همان گفتمان است، یعنی نظریه نوعی نظم‌بخشی به مجموعه‌ای از نظام‌های دلالتی ماست.
    نظریه از یک ساخت روایتی برخوردار است.
    نظریه نقش تحمیل ایدئولوژیک دارد، یعنی هر نظریه باوری یا ارزشی را تحمیل می‌کند و نظریه قوی‌تر بر دیگر نظریه‌ها مسلط می‌شود.
    نظریه همیشه در نسبت با چیزی است، یعنی همیشه امری متعدی است.
    نظریه هیچ‌گاه خودبسنده نیست، یعنی در یک زمینه اجتماعی شکل می‌گیرد.
    نظریه یک فرآیند باز است و یک نظام بسته نیست.
    نظریه در مکالمه و گفت‌وگو شکل می‌گیرد.
    نظریه همواره سوگیرانه و ارزشگذارانه است، یعنی هیچ‌گاه عینی و ابژکتیو نیست.
    نظریه در فضای عمومی شکل می‌گیرد.
    هر نظریه در مکالمه با نظریه دیگر فربه می‌شود.
    نظریه همواره به روشی برای کاربست و روش خود نیازمند است.
    نظریه همواره امری فرهنگی است. فرهنگ به مفهوم آن چیزی که ما انسان‌ها می‌سازیم.
    نظریه یک امر زبانی است، یعنی ساختارهای زبانی نوع نظریه‌ها را شکل می‌دهند.
    نظریه امری بینامتنی است، یعنی برای فهم یک نظریه به درک نظریه‌های مرتبط نیازمندیم.
    پشت سر نظریه یک عامل فردی و انسانی وجود ندارد. معمولا نظریه را براساس اسم نظریه‌پردازها می‌شناسند، اما من معتقدم ما نمی‌توانیم یک عاملیت انسانی منفرد برای نظریه تعریف کنیم، چون نظریه‌پرداز خود یک هستی گفتمانی دارد و درون مجموعه گفتمان‌ها شکل گرفته است. پس همان‌طور که از ویژگی‌های یاد شده متوجه می‌شویم، سنجش نظریه‌ها براساس ابطال‌پذیری ناکارآمد است. بلکه به گمان من، نظریه‌ها با تحلیل گفتمان و نقد تبارشناسی قابل سنجش و بررسی هستند.

    فرآیند نظریه‌پردازی و شرایط نظریه‌پردازی
    ماکس وبر بحثی به نام «گونه‌های ایده‌آل» دارد و می‌گوید نظریه در فرآیند انتزاعی‌سازی و تجمیع شکل می‌گیرد. برخی ویژگی‌های واقعیت تجربی انتخاب و در کنار یکدیگر چیده می‌شوند و یک طرح مفهومی یکدست ساخته می‌شود، یعنی هر نظریه‌ای حرکتی است به سوی کامل کردن. از این دید، نظریه همواره حرکتی تکاملی دارد و به نقطه پایانی نمی‌رسد؛ گرچه شاید نیت هر نظریه‌پردازی پایان دادن و ایجاد بستار در نظریه باشد.
    همان‌طور که در شروع بحث گفتم، نظریه از تجمیع گزاره‌های تجربه شده و متناسب با یکدیگر ساخته می‌شود. اینجاست که نظریه میشل فوکو درباره گزاره به کمک ما می‌آید. فوکو در کتاب «دیرینه‌شناسی دانش»، گزاره را تعریف می‌کند و نحوه شکل‌گیری گزاره را شرح می‌دهد. فوکو می‌گوید: «شرایطی که اجازه ظهور موضوع گفتمان را دارد شرایط تاریخی است که اجازه گفتن هر چیزی درباره آن موضوع را به ما می‌دهد و اشخاص را به گفتن آرای خویش بر‌می‌انگیزد و آن شرایطی که باید به وجود آید تا یک موضوع وارد حوزه‌ای از پیوندهای خویشاوندی، روابط همسانی و همراهی و ناهمسانی و تضاد و تغییر شود، شرایط متعدد و البته مهم است. این به آن معناست که گفتن هر آن چیزی که می‌خواهیم، در یک دوره مشخص امکان‌پذیر نیست و دشوار خواهد بود که درباره موضوعی، چیز جدیدی گفت. یعنی چگونه گفتمان‌های قدرت به راحتی اجازه حرکت در حوزه نظریه‌پردازی را نمی‌دهند. همچنین کفایت نمی‌کند که چشم‌ها را بگشاییم و اندیشه خود را متمرکز کنیم و آگاهی خود را بالا ببریم تا موضوعات جدید در برابر ما پدیدار شده و توجه ما را به خویش جلب کنند. این دشواری اما مسئله‌ای منفی نیست و نمی‌توان آن را ناشی از مانع یا موانعی دانست یا سبب ناتوانی چشمان خویش در درک و مشاهده حقیقت و مانع اصلی بر سر راه توانایی خویش در کشف هر چیز و مسئول کشیده شدن پرده‌ای ضخیم بر بدیهیات و... دانست. »
    فوکو در ادامه می‌گوید: «این روابط میان نهادها، تحولات اقتصادی و اجتماعی، گونه‌های مختلف رفتاری و سامانه هنجارها و تکنیک‌ها و اشکال تقسیم‌بندی و جداسازی وجود دارد و در خود موضوع حضور نداشته و آنگاه به تحلیل موضوع می‌پردازیم». پس همان‌طور که می‌بینیم همیشه در فرآیند نظریه‌پردازی، نهادهای اجتماعی (مثلا دانشگاه‌ها) نقش بسیار مهمی دارند در این‌که نظریه‌پردازی به چه سویی حرکت کند. فوکو توضیح می‌دهد که نظریه، دانش و گزاره درون یک مجموعه از نهادهای فرهنگی و اجتماعی شکل می‌گیرد که این نهادها نهادهای ایدئولوژیک هستند و با سازوکارهای قدرت به پیش می‌روند. پس نظریه یک نظام گزاره‌هاست ولی این گزاره‌ها خودشان در درون گفتمان شکل می‌گیرند.
    هر از چند گاهی یک نظریه موقعیت مسلط به خود می‌گیرد و به یک گفتمان غالب تبدیل می‌شود. مثلا نظریه فروید در نیمه اول قرن 20 در یک موقعیت فرادست قرار می‌گیرد. این موقعیت به کمک نهادهای اجتماعی اتفاق می‌افتد. اینجاست که این بحث را با نظریه «پارادایم» توماس کوهن و نظریه فوکو راجع به «اپیستم» پیوند می‌زنم. کوهن در مهم‌ترین اثرش یعنی کتاب «ساختار انقلاب‌های علمی» می‌گوید: «پارادایم آن چیزی است که اعضای یک اجتماع (جامعه علمی) با هم مشترک دارند و برعکس یک جامعه علمی از افرادی شکل می‌گیرد که پارادایم مشترکی دارند. » کوهن نشان می‌دهد که چگونه چیستی نظریه‌ها با فرآیند شکل‌گیری آن‌ها درون پارادایم‌ها ساخته می‌شوند. افرادی که درون یک پارادایم قرار دارند تفسیرشان از یک متن به هم شبیه می‌شود. نظریه‌ها، نتیجه ساخت‌های زبانی هر دوره هستند، پس این‌که ما چگونه زبانی داریم نظریه‌های مسلط را هم تعیین می‌کند. به گمان من، فرآیند شکل‌گیری نظریه را دیگر نمی‌توان با منطق دیالکتیکی هگل تبیین کرد. یکی از معروف‌ترین توصیف‌ها در مورد فرآیند شکل‌گیری نظریه، نظریه هگل است. هگل با نظریه دیالکتیک به ما می‌گوید که رابطه تز، آنتی تز و سنتز منطق حرکتِ نظریه است. از دید متفکران معاصر که با این نگاه هگل همدلی ندارند، روند فرآیند شکل‌گیری نظریه یک فرآیند تصادفی، غیرقابل پیش‌بینی و موقت است. پس ما به راحتی نمی‌توانیم پیش‌بینی کنیم که نظریه‌ها به کدام سو می‌روند. نظریه‌ها همچنین در یک فرآیند بینامتنی به یکدیگر تبدیل می‌شوند و دگرگونی پیدا می‌کنند. یعنی ارتباط بینامتنی، بین‌گفتمانی و مکالمه‌ای نظریه‌هاست که فرآیند شکل‌گیری نظریه‌ها را می‌سازد. شرایطی که لازم است تا نظریه در آن شکل بگیرد یک «فضای عمومی» است که فیلسوف آلمانی، هابرماس، از آن یاد می‌کند. پس دیالوگ یا ارتباط با دیگری، شرایط تولید نظریه را فراهم می‌کند و چیزهایی که اتفاقا در تولید نظریه مانع محسوب می‌شوند از دید من همان اپیستم‌ها، پارادایم‌ها و ایدئولوژی‌ها و گفتمان‌های غالب هستند. پیتر زیما می‌گوید: «تفکر دیالوژیک/ گفت‌وگویی نظریه‌پردازی، تفکری علیه خود است، چراکه انگیزه آن حضور دیگری است». یعنی اگر در نظریه‌پردازی دیگری را به رسمیت بشناسید، در آن واحد دارید نظریه خود را ظاهرا دارای مشکل می‌کنید، ولی انگیزه بالاتری به نام انگیزه حضور دیگری در اینجا وجود دارد و این خود، به گونه‌ای پارادوکسی، سرانجام به بقای نظریه شما می‌انجامد. نظریه با حضور دیگری به چالش کشیده می‌شود و این خود به فربه شدن و بقای آن می‌انجامد.
[ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 16:39 ] [ شاهین کارخانه ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

درآی و بنشین و این کلمه را باش که این کلمه با تو کارها دارد. (اسرارالتوحید)
لینک های مفید


امکانات وب