ژورنالیست جوان
وبنوشت شاهین کارخانه
قالب وبلاگ
لینک های مفید

امروز یادداشتی از من در روزنامه بهار به چاپ رسید که در زیر میبینید:

http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/91/12/15/1

  • حال ناخوش
  • شاهین کارخانه

  • فرقی نمی‌کند عاطفی باشد یا کاری، تفاوتی ندارد درسی باشد یا خانوادگی، اگر ماندگار شود دیگر جایی نمی‌رود. می‌ماند و توی خلق و خو و رفتارت جا خوش می‌کند. آن وقت یکهو چشم باز می‌کنی و می‌بینی یک سال گذشته اما هنوز از جایت بلند نشده‌ای. هنوز ضربه‌ای را که خورده‌ای، حل نکرده‌ای و به جایش دست روی دست گذاشته‌ای تا خود به خود حل شود. نه حسی از آن عصبیت برجا مانده و نه حتی جایی برای ابراز احساسات. یکهو می‌بینی به جای آن‌که زندگی‌ات روی نوار موفقیت باشد، روز به روز در حال
    از دست دادنی! از دست دادن شادمانی و لحظه‌های خوب دور هم بودن و بگو و بخند. یک روز از خواب بلند می‌شوی و یادت می‌افتد که چندین و چند سال پیش، در چنین روزی بود که حال ناخوش بر تو غلبه کرد و باورت نمی‌شود که این همه روز را در عزای یک اتفاق بد گذرانده باشی. باورت نمی‌شود. اما واقعیت ثبت‌شده در تقویم زندگی‌ات، تو را به جایی می‌برد که راه فراری از آن نیست. فقط می‌دانی که دیگر خودت نیستی. خودت نیستی با بی‌پروایی‌های همیشگی‌ات، با سرخوشی‌های همیشگی‌ات و با بی‌خیالی‌ها و روزمرگی‌های همیشگی‌ات.
    یادت می‌آید که یک روزی، وقتی کسی حال رفقایت را از تو می‌پرسید، شوخی یا جدی، جواب می‌دادی: «من حال و روزم از همه‌شان بهتر است!» حالا دیگر حتی آدمی نیستی که شوخی کنی، چه برسد به این‌که شوخی‌هایت دیگران را هم بخنداند. دیگر آدمی نیستی که پشتکار به خرج بدهد، با دیگران معاشرت کند، که روزی ‌هزار بار تلفنش زنگ بخورد یا با دوستانش خلوت کند تا برای چند لحظه هم که شده، حالشان بهتر شود.
    یک روز ساده است. از خواب بیدار می‌شوی و باورت نمی‌شود که این قدر تغییر کرده باشی. باورت نمی‌شود که آدم‌ها تو را تحمل می‌کنند، نه آن‌که همراهت باشند. چشم که باز می‌کنی، می‌بینی حتی عادت نان و پنیر و گردو و فندق خوردن را هم نداری و حوصله‌ای هم برایت نمانده تا یک طعم و مزه نو یا یک اتفاق تازه را امتحان کنی. این بی‌حوصلگی‌ها اما یک روزی کار دستت می‌دهند. یک روز ساده که انگار شبیه به همه روزهای تقویم است اما واقعیتش آزار می‌دهد آدم را! از خواب بیدار می‌شوی و به دور و برت نگاه می‌کنی و احساس غریبگی سر تا پایت را می‌گیرد و نمی‌دانی که تو پیش نرفته‌ای، فرو رفته‌ای و انگار هیچ‌کسی نمی‌تواند کمکت کند جز خود خودت! تا از چنبره این حس‌های ناگوار بیرون بیایی.
    می‌دانی که فقط یک روز ساده از تقویم است که می‌بینی روی دو پا ایستاده‌ای اما زاویه نگاهت نسبت به اتفاقات اطرافت، مثل همیشه نیست. تو همچنان نفس می‌کشی، کنار آدم‌ها راه می‌روی و زندگی می‌کنی اما مثل همیشه‌ات نیستی. اگر یک روز ساده، از خواب بیدار شدی و دیدی که غریبه‌ای، دیدی که حرفی برای گفتن نداری و حوصله‌ای برای جر و بحث، بدان که تو به همان واقعیت تقویم رسیده‌ای و یک ماجرای حل‌نشده، گوشه ذهنت جا خوش کرده. یک چیزی مثل غده سرطانی که هرچقدر برای درمانش دیرتر دست به کار شوی، احتمال ویرانی‌ات بیشتر است.



http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/91/12/15/1


برچسب‌ها: بهار, عاشقانه ها
[ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۱ ] [ 11:16 ] [ شاهین کارخانه ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

درآی و بنشین و این کلمه را باش که این کلمه با تو کارها دارد. (اسرارالتوحید)
لینک های مفید


امکانات وب