ژورنالیست جوان
وبنوشت شاهین کارخانه
قالب وبلاگ
لینک های مفید

باز نشر یادداشتی که در وبسایت الف منتشر شد:

http://alef.ir/vdchvmnz-23n6vd.tft2.html?185006
شاهین کارخانه

در هر جامعه ای ممکن است عده ای پیدا شوند که با استفاده از برخی فرصت ها یا رانت ها، از ثروت های ملی سوء استفاده کنند و با روشهای غیرقانونی و یا بعضا فراقانونی به ثروت های گزاف دست یابند. به طبع باید از اینگونه ثروت اندوزی ها جلوگیری شود، زیرا موجب تضییع حقوق سایر مردم می شود.

از سوی دیگر، همواره قوانین و سیاست های جاری کشور باید به گونه ای باشد که مشکلی برای آن گروه از فعالان اقتصادی که با رعایت قوانین و با حفظ منافع جامعه به کار و تلاش، تولید و سرمایه گذاری می پردازند، ایجاد نشود و حتی چنین افرادی را باید تشویق هم کرد، چرا که با فعالیت هایشان موجبات رشد و شکوفایی اقتصادی جامعه را فراهم می سازند.

حال اگر مقابله و برخورد با کسانی که با سوء استفاده از روابط و کارهای غیرقانونی ثروت اندوزی می کنند، به گونه ای باشد که حتی عرصه را برای گروه دوم که رفتار سالمی دارند تنگ کند، اینان به ناچار به این نتیجه می رسند که فضای عمومی کشور برای فعالیت شان مناسب نیست و بهتر است که سرمایه هایشان را از کشور خارج کنند. همچنین، اگر به خاطر حمایت و تشویق گروه دوم، نظارت جدی برفعالیت های ثروت اندوزی صورت نگیرد، گروه اول که اعمال غیرقانونی انجام می دهند، با آسودگی و آرامش به اعمال خود ادامه می دهند. پس باید بدون افراط و تفریط و بر طبق قانون (اصول ۴۷ و ۴۹ قانون اساسی) در این عرصه اقدام شود.



برچسب‌ها: الف
[ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۲ ] [ 13:42 ] [ شاهین کارخانه ]
بازنشر یادداشتی که در وبسایت الف منتشر شد:

http://alef.ir/vdcdjo0foyt0jf6.2a2y.html?184184

چند راهی بی معنا
شاهین کارخانه

خنده دار است که بگویم یکی از مشکلات ما نسل های جدید، داشتن استعدادهای فراوان و متفاوت است ولی فکر کنم حقیقتی است. قدیم ها این طوری بود که یا زمینه ی رشد استعدادهای درونی اصولا فراهم نبود یا اینکه زمینه یک استعداد به خصوص فراهم می شد که آن هم معمولا همان استعداد خانوادگی بود. سرنوشت شغلی ، تحصیلی و انتخاب ها معمولا مشخص و واضح بود. طرف می رفت وردست پدرش یا حالا همان دوروبر ها ، یا مثلا یکی کشف می کرد که استعداد نویسندگی دارد و این می شد سرنوشت او.


اما به مدد فراغت بیشتر، فضای متنوع تر و توجه بیشتری که فرزندان جدید دریافت می کنند، حالا با موجوداتی روبرو هستیم که در خیلی زمینه ها توانایی دارند . حالا دختر پسرهایی را می بینیم که هم ریاضی شان خوب است ، هم از شعر و کلمه و کتاب سر در می آورند، هم کاریکاتور های خوبی می کشند ، هم به محیط زیست و اطلاعات جانوری و گیاهی علاقه مندند و ...

به نظر ، اتفاق خوبی می آید ؛ اینکه یک نفر خیلی چندوجهی باشد ، در خیلی زمینه ها بروز داشته باشد و راههای متفاوت برای درخشیدن روبه رویش باشد اما برای نسل چندوجهی اتفاق خوبی نیفتاده و آنها فقط سرگردان و حیرت زده روبروی چندراهی های جلوی رویشان مانده اند. این فاجعه انسانی که توان و استعداد انسانی زیادی را که می تواند صرف رشد و پیشرفت اجتماعی شود ، به کلی هدر می دهد مطمئنا دلایل زیادی دارد و این یادداشت کوچک مجال مرور همه ی آنها نیست ولی من ۲-۳ تایش را مرور می کنم.

۱) در مدارس ما باید مشاورانی پیدا شوند و رشد کنند که با نگاه همه جانبه به تمام زمینه های نوجوانان و فرصت های پیش رو، آنها را به سمت پررنگ نگه داشتن و تقویت یکی از استعدادها سوق بدهند و از پراکندگی و این شاخه به آن شاخه پریدن نجات بدهند. مشاورانی باید باشند که به فرزندان یاد بدهند از بین همه آن استعدادهایی که حس می کنی داری و نیز آموزش های پراکنده ای که برای بسیاری شان دیده ای ، کدامشان باید بشود جزو سرگرمی ها و اوقات فراغت و کدامش باید سرنوشت تحصیلی و آینده ی تو باشد. نبود سیستمی برای خودیابی درست در دوران تحصیل، پدر مادرهایی که دلشان می خواهد بچه شان هیچی کم نداشته و هر کلاسی رفته باشد ، اولین دلیل این اتفاق است.



۲) ماجرا این است که این چنداستعدادی همراه شده با تربیت مسئولیت ناپذیر که اوضاع را این همه به هم ریخته کرده است. جوان امروزی کاری یا درسی را شروع می کند و بعد به محض اینکه به ناملایمتی بر می خورد یا کمی کار سخت می شود، به دلیل مسئولیت ناپذیری و روحیه ی فرار از تعهد، سریعا فکر می کند نه ، این راه من نیست و بهتر است بروم سراغ آن یکی استعدادم و در آن مسیر بهتر موفق میشوم. این می شود که هر راهی را ۲-۳ قدم جلو رفته و هر کدام این رفت و برگشت ها و حیرانی ها ، انرژی کار و رشد او را بی اندازه پایین می آورد.

۳) این فرزندان نه در سال های مدرسه و نه در سال های دانشگاه ، تجربه صبوری و مداومت ، کار سخت و پیگیر و رساندن یک مسئولیت تا پایان را ندارند. فرزندان تست و تصمیم گیری های آنی و فکر های سریع اند، نه فرزندان تحقیقات و تحلیل و پژوهش طولانی روی کار و پدیده و اثری.

پس به محض اینکه در یکی از زمینه هایی که استعداد دارند، نیاز به صبوری و کار طولانی تر و سنگین تر پیدا می کنند، باورشان را به داشتن آن استعداد از دست می دهند و خیال می کنندکه توهم بوده و واقعا استعداد مورد نظر را نداشته اند و اگر بروند جای دیگر ، بهتر موفق می شوند یا حتی بد تر از این ، تصمیم می گیرندکه در حاشیه امنی بایستند و با همین توهم که همه ی این استعداد ها را دارند، تا آخر عمر با ادعاهایشان زندگی کنند. ( اگر این کار را می دادند به من ...! اگر یکی تو این مملکت بود که قدر توانایی های من را می دانست ...! و ...)

این استعدادها و توانایی های پوشالی که با اولین موانع راه فرو میریزند و آن قدری رویشان کار نکرده ایم که بدانیم چقدر واقعی و چقدر غیرواقعی اند، بلای جان نسل های جدید شده است.


برچسب‌ها: الف
[ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۲ ] [ 22:53 ] [ شاهین کارخانه ]

یادداشت امروز من در ستون پارتیزان روزنامه بهار را اینجا بازنشر می کنم:


  • نسل کوله‌پشتی
  • شاهین کارخانه

  • ما نسل کوله‌پشتی هستیم. چندان به سن‌وسال ربطی ندارد. بار و بندیل ضروریمان را در بقچه‌ای می‌گذاریم و آن را همواره با خود می‌کشیم و برای حمل چه وسیله‌ای سهل‌تر از کوله‌پشتی! ما اهل ماندن نیستیم. ما راحت‌طلبیم. ما دیگر سامسونت دست نمی‌گیریم. بی‌ثباتی و ویلانی ما بیشتر از آن است که به بازو و ساعد و مچمان زحمت بدهیم و ضایعات استخوانی را به تن بخریم. زندگیمان را انداخته‌ایم کولمان. بی‌درد و دیلاق. چون می‌دانیم اهل ماندن نیستیم. نه با کسی. نه در جایی. نه برای چیزی.
    نسل کوله‌پشتی به اصالت اعتقاد چندانی ندارد. نسل جنس چینی است. ارزان می‌خرد و به قدر قیمت استفاده می‌کند. محض همین چند روز. از بی‌جانی و بی‌بتگی جنس هم باخبر است. اما چه باک. ارزان است. زهوارش که در رفت به ثمن بخس باز می‌خرد...
    کسی از فردا چه خبر دارد؟ چو فردا رسد فکر فردا کنیم. نسل کوله‌پشتی، نسل خریدهای موقتی، نسل هرچیز موقتی است.
    جامعه‌ای با نسل کوله‌پشتی، یک خطر بالفعل است. می‌دانم چه می‌گویم، بالفعل و بالقوه را خلط نکرده‌ام. در چنان جامعه‌ای جای چیزی به نام مرام به شدت خالی است. مرام به گمانم یعنی مسلک فردی هرکس. یعنی این‌که بشود از کسی توقعات مشخصی داشت. یعنی کسی به چیزهایی، به شیوه‌ای از اخلاق، به منشی، به خط‌کشی‌ها و قواعدی، به هر شکلی که هستند و از هر نوعی که هستند پایبند باشد.
    اما ما نسل کوله‌پشتی هستیم. خودتان حساب کار دستتان بیاید.





برچسب‌ها: بهار
[ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۲ ] [ 11:58 ] [ شاهین کارخانه ]


رویای آمریکایی را چه شد؟

فرید زکریا - تحلیل گر



منبع: اقتصاد ایرانی


برچسب‌ها: فرید زکریا, رویای آمریکایی
ادامه مطلب
[ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۲ ] [ 12:23 ] [ شاهین کارخانه ]

کتاب «رستاخیز کلمات؛ درسگفتارهایی درباره نظریه ادبی صورت‌گرایان روس» به قلم شفیعی‌کدکنی از سوی نشر سخن به چاپ رسیده است. در معرفی این کتاب عنوان شده است: نویسنده در این کتاب - که درسگفتارهایش در دانشگاه تهران است - مخاطب را با جریان صورت‌گرایی روسی و تاثیرات جهانی آن آشنا می‌کند؛ از منظری که بخش اعظم شواهد آن از ادبیات فارسی و تاریخ اجتماعی ایران مایه گرفته است؛ به همین دلیل خواننده به هنگام مطالعه این کتاب درباره سعدی و حافظ و دیگر بزرگان ایران‌زمین به گونه‌ای دیگر می‌اندیشد.

[ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۲ ] [ 11:55 ] [ شاهین کارخانه ]

زندگینامه و آرای هانس گئورگ گادامر (1900-2002)


گادامر(1) که یکی از معروفترین شاگردان مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، بود، شاید بیش از هر چیزی به خاطر کتابش حقیقت و روش(1960)(2) در کشورهای انگلیسی زبان شناخته شده باشد.

Hans-Georg Gadamerدر این کتاب گادامر نظریه خود را درباره "هرمنوتیک فلسفی" مطرح می‌کند. علم هرمنوتیک، یعنی نظریه تفسیر و تحلیل متن، ریشه در تفسیر متون حقوقی و کتب مقدس دارد.

نظریه هرمنوتیک را در شکل جدیدش می‌توان به طور کلی در نوشته های فیلسوفانی نظیر فردریش شلایرماخر (1834-1768)(3) و ویلهلم دیلتای(1911-1833)(4) پی گرفت.

در کل، علم هرمنوتیک در پی ارائه تحلیلی از ماهیت تفسیر متنی و نیز ویژگیهای فهم متون است. در همین راستا هرمنوتیک فلسفی گادامر می کوشد شرایطی را که برای عمل فهم ضروری ست، تشریح کند.

به عبارت دیگر گادامر نمی خواهد نوعی "روش شناسی" را که بتوان به طور دقیق و با قاطعیت در مورد متون مختلف به کار بست(برای نمونه متون ادبی یا فلسفی) ارائه کند تا از طریق آن به رمزگشایی معنای آنها بپردازیم. در واقع ، به زعم گادامر ، [وجود] مفهوم "روش" ، [خود] مانع از فهم درست و شایسته ماهیت حقیقت است.حقیقت در واقع متضاد با روش است.

بر خلاف دعاوی روش ، هدف گادامر روشن ساختن ماهیت فهم به طور کلی ست. نقطه آغاز طرح گادامر این ادعای هایدگر است که فهم ، یک شرط دائمی و جهانشمول وجود انسان است.

بدین ترتیب از نظر گادامر، انسان بودن به معنای بودن به مثابه موجودی ست که از فهم برخوردار است. ما الزاماً دست به عمل تفسیر می زنیم صرفا به خاطر اینکه نوعی هستومند هستیم که بدین شکل هستی یافته است.

Hans-Georg Gadamer

از دید گادامر هر عمل فهم را می توان به دو ویژگی نسبت داد. از طرفی ، کل فهم پدیده ای ذاتا تاریخی ست. منظور گادامر این است که هر فهمی مقید به بافتی ست [که در آن رخ می دهد].

مطابق این دیدگاه، هیچ تفسیری وجود ندارد که متاثر از سنت‌های تاریخی و فرهنگی مختص به آن نباشد. بر این اساس، گادامر استدلال می‌کند که هر عمل فهم با پیش‌داوری (5) آغاز می‌شود.

زمانی که متنی را خوانده و تفسیر می‌کنیم [در واقع] پیش فرض های معینی را در آن دخالت می‌دهیم و این پیش فرض‌ها نه تنها مبنای هر تفسیر ممکن را شکل می‌دهند، بلکه حتی ما را قادر می‌سازند متن را تفسیر کنیم [چنانکه بدون آنها عمل تفسیر امکان پذیر نیست].

بدین ترتیب گادامر دیدگاه فیلسوفان عصر روشنگری را رد می کند ؛ آنان معتقد بودند که شناخت حقیقی شناختی ست عاری از جهت گیری که با توسل به اصول جهانشمول و عقلانی در پی [دست یافتن به] عینیت است.

گادامر خاطرنشان می کند که حتی فلسفه روشنگری پیش فرض های خاص خود را دارد: نخستین دلیل این امر آن است که فلسفه روشنگری در جستجو برای معیارهای عینی و عاری از بار ارزشی برای شناخت ، نوعی جهت گیری را نسبت به  خود جهت گیری نشان می دهد.

با وجود این ، اگر چه هر تفسیری با جهت گیری آغاز می شود ، این بدان معنا نیست که تفسیر در چارچوب پیش فرض هایی که آن را ممکن می سازند ، محصور می ماند.

گادامر استدلال می کند که ما باید تفسیر را به منزله فعالیتی خودنگرانه تلقی کنیم که جهت گیری های موجود در آن می توانند از طریق مشارکت و گفت و شنود فعال با متن ، مورد نقد قرار گیرند. به دیگر سخن ، متن بنا به دیدگاه گادامر ، دریافت کننده منفعل معنایی نیست که خواننده فعالانه به آن تحمیل می کند.

Hans Georg Gadamer

بلکه ، هر متنی قادر به مقاومت و از این رو به چالش کشیدن پیش فرض های خوانندگانش است. ادعای گادامر مبنی بر اینکه کل تفسیر [پدیده ای ] تاریخی ست ، این استدلال هایدگر را بسط می دهد که ماهیت انسان (دازاین)(6)را نمی توان به نحوی شایسته [و صرفا] در چارچوب " هستومندها" (7)درک کرد ؛ توضیح اینکه می توان گفت وجود هستومندها در جهان (سنگ ها ، صندلی ها، اشکال غیر انسانی حیات و غیره) موضوعی‌است که می تواند (دست کم در اصول) در سطح هستومند ها [یا سطحی هستی شناختی] درک شود.

برای نمونه، می‌توانیم به یک سنگ به مثابه هستومندی بنگریم که صرفا "آنجا" در نزدیکی ماست. یعنی به مثابه چیزی که در جهان تجربه روزمره ما "حاضر دم دست"(8) است. برعکس هستی انسان را، به زعم هایدگر، نمی‌توان در این چارچوب توضیح داد.

انسان بودن امری متفاوت است چرا که مستلزم تفکر انسان درباره جهان خویش و بدین ترتیب درک آن از طریق فهم خویش است. چنین فهمی، موضوعی نیست که بتوان آن را به شکلی هستومندانه از وجود ، فرو کاست، بلکه مساله‌ای "وجودی" ست.(9)

شکلی از وجود که ما انسانها واجد آن هستیم در بردارنده " تاریخمندی "ست : ما موجوداتی تاریخی هستیم و فهم مان از خویشتن مستلزم این امر است. لیکن ، در حالیکه هایدگر در هستی و زمان (1927) (10) می‌کوشد دیدگاهش را با هدف بسط هستی شناسی بنیادی انسان ترسیم کند ، گادامر توجه خود را به بسط هرمنوتیکی که بتواند " تاریخمندی فهم را به نحوی شایسته توضیح دهد" معطوف می کند. دور  هرمنوتیکی که وی به بحث درباره آن می پردازد مربوط به رابطه متقابل میان اجزا و کل است.

یک واژه منفرد (جز) به جمله (کل) تعلق دارد و معنایش را از جایگاهش در جمله به دست می‌آورد. با وجود این، جمله نیز متشکل از واژه‌های منفرد است که آن را می‌سازند. بدین ترتیب، نمی‌توان جز را بدون توجه به کل فهمید و بر عکس. فهم نیز به همین شکل دورانی است.

ما تلاش می‌کنیم معنای اجزای جمله را درک کنیم اما برای انجام این کار، کل جمله را پیشاپیش در نظر می‌گیریم و آن را بدیهی فرض می‌کنیم.به همین منوال، در می‌یابیم که هر گاه دست به عمل تفسیر می‌زنیم، فهم ما از کل، همواره از طریق اجزا جرح و تعدیل می‌یابد.

لذا " حرکت فهم همواره از کل به جز و دوباره [از جز] به کل است". (صفحه 291) گادامر استدلال می‌کند که هایدگر این دیدگاه را یک مرحله پیش برد؛ هایدگر خاطرنشان می‌کرد که رابطه میان جز و کل یک رابطه صوری نیست که با رسیدن به فهم کامل متن منحل شود و از بین برود.

از طرفی، بنا به عقیده شلایرماخر، چنین فهمی زمانی تحقق می‌یابد که خوانندگان خود را در ذهن مولف قرار دهند و با کشف قصد و نیت حقیقی او بر آنچه که درباره متن بیگانه است غلبه کنند.

هایدگر بر این باور است که دور هرمنوتیکی را نمی‌توان از این طریق برطرف کرد زیرا دور هرمنوتیکی به توصیف ماهیت فهم می‌پردازد [و نشان می دهد] که فهم متشکل از "تاثیر متقابل عملکرد سنت و عملکرد مفسر " است. (صفحه 293) پیش بینی معنا که به ما امکان می دهد به درون یک متن راه یابیم ، از ذهنیت خودمان نشئت نمی گیرد بلکه، "از اشتراکی که ما را به سنت پیوند می دهد حاصل می‌شود. اما این اشتراک در ارتباط ما با سنت همواره در حال تغییر و تحول است.

سنت صرفا یک پیش شرط دائمی (و صوری) نیست؛ بلکه از آنجا که قادر به فهم هستیم و در تکامل سنت دخالت می‌کنیم ، خود نه تنها سنت را تولید می‌کنیم بلکه آن را تعیین نیز می‌کنیم".(صفحه 293)

بنابراین تنها زمانی می توانیم اهمیت دور هرمنوتیکی را در یابیم که پی ببریم عملکرد آن شرط بنیادی تمام اعمال فهم است. به دیگر سخن دور هرمنوتیکی به ساختار فهم دلالت می کند و این ساختار ، ساختاری تاریخی ست.

بنا به استدلال گادامر ، دیگر ویژگی ذاتی کل پدیده فهم ، ارتباط آن با زبان است. دانستیم که فهم از سنت نشئت می گیرد ؛ همچنین باید گفت که "سنت در زبان وجود دارد [و در زبان وجود می یابد] و این جز ماهیت سنت است".(صفحه 389) از این رو ، زبان و فهم ارتباط تنگاتنگی با هم دارند.

Hans-Georg Gadamer

این امر که ما موجوداتی زبان مند هستیم هر تفسیری را برایمان ممکن می سازد. در واقع ، از دید گادامر حتی ایده " تجربه" را می توان به بهترین شکل در سطح زبان درک کرد.(صفحه 438) در حقیقت گادامر استدلال می کند، جهانی که ما آن را می فهمیم متشکل از زبان (11) است.

" آنچه درباره فهم صدق می کند ، به همان اندازه درباره زبان نیز صدق می کند. هیچ یک از آنها صرفا به مثابه امری که بتواند به طور تجربی مورد پژوهش قرار گیرد ، درک نمی شوند.هیچ یک از آنها مطلقا ابژه نیستند بلکه هر آنچه را که می تواند ابژه باشد احاطه کرده اند".(صفحه 404)

نمی توان گفت که جهان ، فی نفسه یعنی مستقل از زبان وجود دارد. لیکن از این مساله نمی توان نتیجه گرفت که جهان چنانکه هست همواره نسبت به زبانی خاص وجود دارد. بلکه، زبان مند بودن ماست که ما انسانها را به انواع خاصی از موجودات –چنانکه [اکنون] هستیم- تبدیل می کند. ما " در" زبان آنگونه که حیوانات در یک زیستگاه وجود دارند، وجود نداریم. به عبارت دیگر ، ما محدود یا محبوس زبان نیستیم.

انسان می تواند زبان دیگری را آموخته و از این طریق فهم خود را غنا بخشد. اما این امر مستلزم آن نوعی از تغییر رابطه با جهان نیست که یک حیوان آبزی باید برای زندگی در خشکی بدان تن دهد. بلکه انسان ها دقیقا تا بدان حد که دارای زبان هستند در جهان زندگی می کنند.

ما موجوداتی هستیم که در درون سنت زندگی می کنیم چرا که موجوداتی زبان مندیم و شکلی از هستی که در تناسب با فهم سنت قرار دارد "زبان است"(صفحه 463). همراستا با تاکید گادامر بر اهمیت زبان ، کل فهم ، بنا به استدلال او دربرگیرنده گفت وشنود(12) است.

به زعم گادامر ، گفت و شنود می تواند شامل گفتگوی(13) میان مخاطبان باشد. گفتگو مستلزم داشتن زمینه مشترکی با گوینده مقابل است اما داشتن زمینه مشترک به معنای داشتن نظرات مشترک نیست بلکه به معنای پی بردن بدین مساله است که دیدگاه آنان نیز باید شنیده شود.

چنانکه دیدیم ، این امر در مورد متن نوشتاری نیز صدق می کند – متنی که قادر است پیش فرض های مفسر را درباره خود به چالش بکشد. به عبارت دیگر ، گفت و شنود موقعیتی ست که در آن نظرات [گوناگون] از طریق دیدگاه های بدیل در معرض چالش قرار می گیرند.

گفت و شنود تجربه ای مشترک است و ما را به آنچه هستیم تبدیل می کند. دیدگاه گادامر تلویحا بدین معناست که هیچ موضع برتر عینی وجود ندارد که از جانب آن بتوان درباره گذشته یا سنت قضاوت کرد.

هر تفسیری همواره یک بازتفسیر(14) است.بدین ترتیب ، گادامر ضدبنیادگرا به شمار می رود یعنی او معتقد است که حقیقتی عینی خارج از حوزه تاریخ و سنت وجود ندارد. لیکن او در عین حال بر این عقیده پایبند می ماند که هر عمل تفسیر می تواند جنبه عینی داشته باشد تا جاییکه 1) از جدیت و دقت خودسنجانه برخوردار بوده و 2) بتواند به کمک دوره تاریخی خاصی که در آن تدوین می شود توجیه گردد.بدین دلیل ، گادامر توجهش را به مساله حقیقت معطوف می کند.

" حقیقت" در این مفهوم ، به معنای بیان گزاره هایی که در تطابق با جهان – جهانی که متشکل از اموری ست که مستقل از زبان وجود دارند-هستند نیست. بلکه حقیقت عبارتست از بینش هایی که از طریق سنت ها و فرهنگ های گذشته به دست ما می رسد. چنین بینش هایی قدرت خاص خود را دارند ، زیرا خود را به شکلی ابراز می کنند که ما ملزم به [دریافت ] آنها هستیم.

پانوشت ها:

1. این مقاله از کتاب زیر گرفته شده است:

Andrew Edgar and Peter Sedgewick, Cultural Theory: The Key Thinkers, Routledge 2000

2. Truth and Method 

3. Friedrich Schleiermacher

4. Wilhelm Dilthey 

5. prejudice


6. Dasein به معنای "being there" یا " آنجا بود" است." آنجا بود" هستنده‌ای است که مساله برای او در هستی‌اش همین هستی است. و خود این هستی که " آنجا بود" با آن چنین یا چنان رفتار می‌کند، " اگزیستانس " نام دارد. بنیاد این شکل از هستی در-جهان-بودن است. (ا. م. بوخنسکی ، فلسفه معاصر اروپایی، ترجمه دکتر شرف‌الدین خراسانی ، انتشارات علمی فرهنگی 1379)

7. in ontical terms

8. present-at-hand: برای این اصطلاح، معادل "فرا دستی"(vorhandheit) نیز به کار برده می شود.

9. existential

10. Being and Time

11. constituted by language

12. dialogue

13. conversation

14-  reinterpretation

[ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۲ ] [ 13:34 ] [ شاهین کارخانه ]

می‌توان لبخند زد، لبخند زد و رذل بود.
----------------------------------------
- یادداشت هملت بر حاشیه‌ی کتاب مونتنی
نقل از "بازگشت پسر گمشده" شهروز رشید، نشر گردون

[ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۲ ] [ 12:6 ] [ شاهین کارخانه ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

درآی و بنشین و این کلمه را باش که این کلمه با تو کارها دارد. (اسرارالتوحید)
برچسب‌ها وب
الف (7)
mmc (1)
شرق (1)
بو (1)
نقد (1)
لینک های مفید


امکانات وب