ژورنالیست جوان
وبنوشت شاهین کارخانه
قالب وبلاگ
لینک های مفید
نشست «کنکاش‌های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران»  با حضور حسین راغفر، یوسف اباذری،شاپور اعتماد و فرشاد مومنی برگزار شد

علی سالم

از راست به چپ: یوسف اباذری، حسین راغفر، فرشاد مومنی، شاپوراعتماد/

عكس‌ها: امیرجدیدی،شرق


«افزایش درآمدهای نفتی در تاریخ ایران همواره با رونق نسبی اقتصاد و فساد ملایم در ساختار اداری همراه بوده است. فسادی که از رانت درآمدهای نفتی تغذیه می‌شود. در هشت سال گذشته درآمدهای نفتی برابر کل یکصد سال گذشته بوده است؛ اما در این دوره نه‌تنها رونق به رکود تبدیل شده که فساد ملایم همیشگی نیز قدري گسترده‌تر شد طبیعی است که گروه‌هایی در داخل، پایه‌های فکری این پدیده را تقویت و توجیه کرده‌اند.» همایش «کنکاش‌های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران» چهارشنبه هفته گذشته توسط انجمن جامعه‌شناسی ایران برگزار شد و در بخشی با محور اقتصاد و نظریه اجتماعی، حسین راغفر با بیان جملات فوق آغاز‌کننده بحثی بود که در ادامه، سخنرانان سمینار با بسط آن، نه‌تنها به نقد دولت اصولگرا که به نقد سیاست‌های اقتصادی دولت‌های سازندگی و اصلاحات و نقد کلیت اقتصاد بازار آزاد و سیاست‌های تعدیل ساختاری پرداختند. سیاستی که همه دولت‌های پس از جنگ در یک راستا اما تحت‌ عناوین مختلف پیگیری کردند.از نظر اباذري «روشنفكران به اصطلاح آزاديخواه» آزادی را فقط در رابطه با آزادی سرمایه و خرید تعریف می‌کنند، این همان تفاوتی بود که یوسف اباذری، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، در تمایز میان آزادی و دموکراسی مطرح کرد. دموکراسی به معنای حق اعتراض و تشکیل اتحادیه. تفوقی که سرمایه مالی در ایران امروز پیدا کرده نابودی صنعتگر و کارگر ایرانی، هر دو را به دنبال داشته است، فرشاد مومنی از مدیران اقتصادی دوران جنگ با چند آمار اقتصادی، تصویری دقیق از جامعه امروز ایران ترسیم می‌کند. عقب‌نشینی تدریجی در کیفیت زندگی امروز برای اکثریت مردم تجربه‌ای ملموس است. اگر وضع به همین منوال پیش رود تصور آموزش و پرورش رایگان برای نسل‌های آینده به سختی قابل درک خواهد بود. پس از سیاست‌های شوک‌درمانی که در آزادسازی قیمت‌های انرژی صورت گرفت هزینه مسافرت از سبد هزینه‌های 70درصد خانواده‌های ایرانی رخت بربسته است. وضعیت اسفناک درمان و مقایسه خدمات پزشکی در بیمارستان‌های دولتی و خصوصی، رشد بی‌سابقه پدیده کودکان کار در خیابان‌های تهران مثال‌های دیگری از این ماجراست. اما در همین حال خیابان‌های تهران بیشتر از همیشه بانک و موسسه مالی دارد و به یمن سیاست‌های دولت و نوسانات بازار ارز و سکه بسیاری از کارمندان با حداقل پس‌انداز خود دستی در دلالی پیدا کرده‌اند.اگر هایک توانست بازار آزاد و نظم خودانگیخته آن را به پارادایم هژمونیک و غالب دهه 70 تبدیل کند، چرا اقتصاددانان لیبرال ایرانی نتوانند این کار را انجام دهند؟ در انگلستان، تاچر با اتکا به آرای هایک اتحادیه‌های کارگری را که حاصل صدها سال مبارزه کارگران بود در هم کوبید و جنگ تمام‌عیاری را به راه انداخت که به شکست اعتصاب کارگران معدنکار انگلستان ختم شد. آنچه از نظر اباذری«تاچر بانوی آهنین را به استالین مرد آهنین شبیه می‌کند.» اعتقاد هر دو به اصولی انتزاعی بود که تلاش کردند آن‌را به شرایط جامعه تحمیل کنند. البته که «هایکیسم» کالای غربی مصرف‌شده‌ای است که دیگر در آمریکا و اروپای سراسر خصوصی‌شده مشتری ندارد و باید به کشورهای پیرامونی صادر شود. اینگونه بود که در ایران از «مرگ علوم اجتماعی» سخن به میان آمد و علوم انسانی به محاق رفت. این خود سبب شد که دانشمندان «علم اقتصاد» با یک گفتار ایدئولوژیک راست‌گرایانه نماینده مردمی شوند که به دخالت دولت در حوزه خصوصی خود اعتراض داشتند؛ اما به نظر می‌رسد موفقیتی که لیبرال‌های ایرانی طبق توصیه هایک در فراگیرکردن تصور مردم از اقتصاد بازار آزاد به‌عنوان تنها قرائت ممکن اقتصادی داشته‌اند، این روزها بیش از هر زمانی با نقد تندوتیز منتقدان خود مواجه شده است. جریانات منتقدی که همگی در یک نقطه مشترک‌اند و آن دفاع از جامعه و نقد انضمامی شرایط حاکم بر ایران امروز است.آنچه در این صفحه می‌خوانید متن سخنرانی‌های یوسف اباذری، فرشاد مومنی و شاپور اعتماد در پانل «اقتصاد و نظریه اجتماعی» نشت دوروزه کنکاش‌های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران است.


یوسف اباذری:

بازار آزاد و نسبت آن با مسایل اجتماعی و سیاسی

سال گذشته بحثی با طرفداران بازار آزاد داشتم که نکته مهمی از پاسخ‌ها بیرون زد. اینکه آیا چیزی به نام «علم اقتصاد» وجود دارد یا خیر؟

در مقاله‌ای از هایک با عنوان «مقایسه روشنفکران و سوسیالیسم» (ترجمه موسی غنی‌نژاد) گفته می‌شود، چپ‌ها فضای عمومی را با روشنفکران (روزنامه‌نگاران، استادان دانشگاه، نمایشنامه‌نویسان، اهالی ادبیات و...) پیش برده‌اند. هایک عنوان می‌کند که لیبرال‌ها باید وظیفه روشنگری را برعهده بگیرند و جو فکری اقتصاد آزاد را بسازند تا آنها نیز در فضای عمومی همان اقبال را بیابند. چگونه شد که این اتفاق افتاد و جامعه‌شناسان کوتاهی کردند و این نوع نگاه به اقتصاد در مقام «علم اقتصاد» جا افتاد؟ علی درستکار، سخنگوی اتاق ایران، در یکی از مصاحبه‌های اخیر می‌گوید: «خانم‌ها، آقایان، دلسوزان ایران و نظام، اهالی سیاست و فرهنگ، اهالی اقتصاد، مراجع محترم نظارتی و ارباب رسانه (یعنی همه کسانی که هایک به آنها اشاره می‌کند) با افتخار اعلام می‌کنم نامزد مورد حمایت اتاق در یازدهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری، علم اقتصاد است.» همه فکر می‌کنند چیزی به نام «علم اقتصاد» وجود دارد. باید به طرفداران بازار آزاد آفرین گفت که به‌گونه‌ای همه را اقناع کرده‌اند منظور از علم اقتصاد همان مکتب فکری موردنظر آنهاست. جامعه‌شناسان را متهم کردند که چندپارادایمی هستند و هرکدامشان چیزی می‌گویند و معلوم نیست چه می‌گویند. دکتر نیلی گفتند که روش ما از پایین به بالا و استقرایی است. با این سخن تعلق‌خاطر خود را به مکتب نئوکلاسیک نشان دادند. تلقی این افراد از علم اقتصاد تلقی مکانیکی و متکی به قوانین طبیعت است. کنش را بر مبنای علت و معلول تبیین می‌کنند، مدل‌های ریاضی می‌سازند، به آمار علاقه دارند. اگر بخواهیم مشابه‌سازی کنیم معادل این افراد در جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی دورکیمی است.

از آن‌سو مکتب اتریش چه می‌گوید؟ فون میزس در کتاب «کنش انسانی» به شیوهای پیشینی گزاره‌ای را تعریف می‌کند مبنی بر اینکه کنش انسانی اصل است. سپس به شیوه‌ای منطقی تمامی مقولات اقتصادی را از آن استنتاج می‌کند. این همان روشی است که حاکمان ما نیز انجام می‌دادند. تفاوت در اینجاست که وقتی شما به شیوه‌ای استقرایی، از پایین به بالا فاکت‌ها را جمع می‌کنید و بر مبنای آن قاعده، الگو و مدل می‌سازید، آمار و ریاضی مهم می‌شود. کار میزس استنتاج مقولات از یک گزاره پیشین است: من به جایی می‌روم، هدفی دارم، باید هزینه‌ای بدهم و می‌خواهم چیزی به‌دست آورم. پس پای «بازار» به میان می‌آید. در بازار می‌خواهم سود خود را به حداکثر برسانم. مقوله «کارآفرینی» نیز به طرز ماهرانه‌ای از همین نقطه استنتاج می‌شود. او به دوگانه کانتی معتقد است. کانت معتقد است در دنیای طبیعت مفهوم علیت حکم‌فرماست، به این‌ترتیب او علم طبیعی را اثبات می‌کند؛ اما در دنیای اخلاق و حکمت عملی از تسری مفهوم علیت سرباز می‌زند و آنجا را حیطه «آزادی» می‌نامد. به این مفهوم از آزادی دقت کنید، زیرا بازارخواهان زیر اسم خود می‌نویسند: «آزادیخواه». چون اینجا حیطه آزادی است، «علتی» باعث به وجود آمدن کنش نمی‌شود. یعنی اگر من می‌خواهم چیزی بخرم آزادم که بخرم یا نخرم. اگر به چارچوب دورکیمی برگردیم علتی در کار است که من دست به کنش می‌زنم. میزس این روش را از ماکس وبر گرفته است. وبر جامعه‌شناسی را بر اساس «کنش» تعریف می‌کند. روش میزس مشکلات خود را دارد. پس نئوکلاسیک‌ها بر اساس اصول علمی و طبیعی و مکانیکی، و عده‌ای دیگر بر مبنای تقسیم‌بندی کانت پیش‌می‌روند. تفاوت علوم طبیعی و علوم انسانی کاملا محرز است و از تقسیم‌بندی دوم کانت استفاده می‌کنند. این دو روش زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند. در علم اقتصاد یک پارادایم ثابت نداریم. باید بگوییم مکتب شما از پایین به بالا حرکت می‌کند، ولی مکتب دیگری که خصم شماست از بالا به پایین حرکت می‌کند. اینکه باب شده علم اقتصاد به یک روش خاص اطلاق شود همان توصیه هایک مبنی بر به‌دست‌گرفتن هژمونی است. یعنی کاری کنید که مردم بدون آنکه بدانند، حرف شما را بزنند. بگویند یک علم اقتصاد بیشتر نداریم، مکتب اتریش با حمله سبعانه به مکتب نئوکلاسیک کار خود را پیش برد. پس اتهامی که به جامعه‌شناسی می‌زنند و آن را چندپارادایمی می‌دانند صحیح نیست چون ما در علم فیزیک نیز همین حالت را داریم. همه علوم پارادایم‌های مختلفی دارند. اینکه گفته شود یک علم اقتصاد بیشتر نداریم از میدان به‌درکردن کلیه اقتصادداناني است که با شما موافق نیستند و مدام در آثارتان می‌گویید که آنها انشا می‌نویسند و از آخرین ترقی‌های علم اقتصاد آگاهی ندارند و... وحدت اقتصاد بازار آزاد بر مبنای ایدئولوژی ساخته‌شده، پوچ و بی‌اساس است، حقنه شده و به خورد مردم داده شده، هرکسی که برخلاف آن حرف بزند، پوپولیست، چپ، کمونیست و مارکسیست است. در اقتصاد بازار، چنان از «دست نامریی» اسمیت حرف می‌زنند، گویا اسمیت هزاران بار این اصطلاح را به‌کار برده. خیر، اسمیت کلا سه‌بار از این اصطلاح استفاده کرده است. بار اول کاملا مسخره است. این مفهوم اصلا تا قرن20 مورد استفاده اقتصاددانان قرار نمی‌گرفت ولی اکنون تبدیل به برگ برنده شده. چنان از بازار سخن می‌گویند که گویا مفهوم بازار متعلق به آنهاست. چه کسی گفته بازار وجود نداشته است. می‌گویند اگر بازار خودانگیخت وضعش خراب است، (که خراب است) چیزی به‌نام دست نامریی اسمیت وجود دارد. جوزف استیگیلتز که در سال 2001 برنده جایزه نوبل شد و از بازار هم دفاع می‌کند، معتقد است بر اساس مدل ریاضی، چیزی به‌نام دست نامریی نداریم. چنان هاله‌ای دور این واژه کشیده‌اند که هرکه بر ضد آن حرف بزند گویی به علم اقتصاد خیانت کرده. مکتب اتریش کلا با ریاضی و تعادل عمومی که در مکتب نئوکلاسیک مطرح بود مخالف است. واژه «کارآفرین» که میزس به‌شکل منطقی ابداع کرده، بازار را دچار دگرگونی کرده و اصلا رسیدن به تعادل از نظر آنها جنایت است. شونپیتر در اوایل قرن که اقتصاد آلمان دچار بحران بود، این واژه را مطرح کرد و تحولی در اقتصاد آن زمان آلمان به وجود آورد. بعدها مکتب اتریش آن را مصادره به مطلوب و به یکی از مقولات اساسی اقتصاد خود بدل کرد. باید متوجه بود که به‌کارگیری «کارآفرین» به‌جای «صنعتگر» چه فاجعه‌ای در این کشور آفرید. صنعتگران ما نابود شدند تا جا باز شود برای کسی به نام «کارآفرین». چگونه این اتفاق در بستر تفوق سرمایه مالی افتاد؟ هایک آنقدر زیر گوش تاچر وزوز کرد و مفاهیم را به او انتقال داد که به یک‌باره واژه «کارآفرین» باب شد. این واژه کل یک زیست‌جهان را به زیست‌جهان دیگری تغییر می‌دهد. در تبلیغات انتخاباتی ما هم از این واژه استفاده می‌شود. چیزی که فراموش شده واژه صنعت و صنعتگر ایرانی است.

عباس آخوندی مقاله‌ای دارد در مجله مهرنامه با عنوان «تقدم آزادی بر دموکراسی». این آزادی چه چیزی است که بر دموکراسی مقدم است؟ پاسخ به این سوال بسیاری از گره‌ها را باز می‌کند. میزس همه‌جا اشاره می‌کند که با تعریف کنش انسانی، من هرجا و هر لحظه که تصمیم می‌گیرم آزادم. لیبرال کسی است که ارزش خود را به دیگری تحمیل نمی‌کند: آزادم خرید کنم. آزادم بروم «بنتون» و... هیچ ارزشی را نباید به کسی تحمیل کرد. دولت خوب، دولتی است که مانع آزادی نشود.  شیوه معکوس این فرآیند دموکراسی است که به موجب آن در سرنوشت خود مداخله کنم، اتحادیه بسازم و به دستمزد پایین اعتراض کنم. از نظر طرفداران بازار، این امر مداخله در بازار است. می‌گویند هیچ‌کس نباید در بازار مداخله کند نه دولت و نه ملت. البته دولت را می‌گویند ولی ملت را نه. به‌هیچ‌وجه نباید چیزی را به کسی تحمیل کرد، علی‌الخصوص هزینه و قیمت، چون قیمت بازار را تنظیم می‌کند. تنها چیزی که برای من در میان آزادی‌هایی که وجود دارد باقی می‌ماند، این است که من حق ندارم کاری کنم، در سرنوشت خود مداخله کنم و بگویم گرسنه‌ام. تنها چیزی که برای من باقی می‌ماند همین آزادی است، آزادی خرید و فروش، بی‌هیچ دخالتی. بنابراین تیتری که نویسنده مقاله انتخاب کرده، درست است. دموکراسی سم مهلکی برای این جریان است. از زبان بزرگ‌ترین متفکران آنها مشخص است که دموکراسی چه تاثیری دارد. سپس ربط آن به شرایط ایران را مشخص می‌کنم و اینکه چه شد این جریان در ایران پیش رفت؟ چه شد آزادی پیش رفت اما دموکراسی نه.  موری راتبارد که از متفکرین مورد علاقه این جریان است سه نوع مداخله را مشخص می‌کند. اولین نوع، مداخله فردی است. یعنی زمانی که حکومت مردم را وادار می‌کند به پرچم خود سلام یا اعلام وفاداری کنند یا اینکه موادمخدر مصرف نکنند. در مداخله نوع دوم رابطه‌ای میان قربانی‌کننده و قربانی وجود دارد؛ زورگیری که سر چهارراه‌ها پول مردم را می‌گیرد یا دولتی که مردم را وادار می‌کند مالیات دهند. از نظر آنها زورگیر سر خیابان و دولت، هر دو به یک شیوه مداخله می‌کنند. زیرا دریافت مالیات از نظر آنها مداخله در بازار است، یا زمانی‌که اتحادیه‌های کارگری مانع می‌شوند کارگران رقیب که ارزان‌ترند، جایگزین کارگران قدیمی شوند. مداخله سه‌تایی زمانی است که دولت دو نفر را مجبور می‌کند به شیوه‌ای خاص رفتار کنند یا نکنند. مثلا تعیین حداقل دستمزد یا جلوگیری از فحشا. می‌گویند به دولت چه مربوط است. دونفر هرکاری خواستند بکنند. چند سال پیش یک نفر در آلمان فرد دیگری را با رضایت طرفین خورد. به‌اصطلاح «آزادیخواهان» گفتند که به دولت هیچ ربطی ندارد، دو نفر خواسته‌اند این کار را انجام دهند. یا، به‌تازگی از آبراهام لینکلن انتقاد می‌کنند که چرا برده‌داری را آزاد و در اموال مردم مداخله کرده است. یا اخیرا گفته‌اند فروش موادی که وزارت بهداشت تایید نکرده به دولت ربطی ندارد. اگر کسی خواست بخرد می‌تواند بخرد. یا اینکه یک نفر عده‌ای را ترغیب کند به کمک عده‌ای دیگر بروند. هر نوع کمک انسان‌دوستانه‌ای را تحت‌عنوان «رابین‌هودبازی» طعن و نفرین می‌کنند. می‌گویند لیبرالی که طرفدار انحصار باشد، لیبرال نیست، دیکتاتور است. راتبارد به مثال‌هایی اشاره می‌کند که دولت‌ها به برخی از افراد و گروه‌ها امتیازات انحصاری می‌دهند، مثل استانداردهای کیفیت غذا، محدودیت‌های مهاجرت کارآفرینان و کارگران. یعنی دولت حق ندارد جلوی مهاجرت کارآفرینان و کارگران را بگیرد.

آقای غنی‌نژاد در وصف کارگران افغان مقاله‌ای نوشتند و گفتند کارگران افغانی شریف هستند، چون ارزان‌قیمت‌اند. اگر در کشورهای همسایه مشکلی به وجود بیاید و کسی ارزان‌تر کار کند، مهر شرافت را از پیشانی کارگر افغانی گرفته و به پیشانی کسی دیگر می‌کوبند. پس مقاله در مورد دفاع افغان‌ها و شرافت آنها نیست، بلکه در مورد ارزان‌بودن آنهاست اما به‌گونه‌ای نوشته می‌شود که به‌نظر رسد در حمایت از افغان‌هاست. حال آنکه همان زمان از کنار اخراج هزاران کارگر ایرانی به‌راحتی گذشتند. از نظر ایشان شرافت ربطی به ایرانی و افغانی و این چیزها ندارد، بلکه کارگر شریف کسی است که ارزان می‌گیرد.  مقولات بنیادی میزس عبارت است از پس‌انداز، تکنولوژی و کارآفرین. حذف کار در آنچه رخ داد اهمیت فراوان دارد. صنعتگر ایرانی که ایستاده و کار می‌کند نمی‌تواند جایی برود. اما امثال خاوری (مدیرعامل سابق بانک ملی) که کارآفرین است می‌توانند به کانادا بروند. یکی از دلایلی که طرفداران بازار آزاد به نمادهای ملی ایران همچون مصدق حمله می‌کنند این است که از نظر آنها «کارآفرین» وطن ندارد. می‌تواند هرجا خواست برود؛ هرجا که سود بیشتری بود. قانون کار کودکان نیز همین‌طور است. از نظر آنها دولت حق ندارد قانون لغو کار کودکان را تصویب کند. میزس شدیدا به آمار حمله می‌کند. در اینجا می‌توان رابطه بین لغو سازمان برنامه و آمار کودکان کار را مشاهده کرد. قوانین مربوط به حداقل دستمزد، تعیین حداکثر ساعت کار، اتحادیه‌های کارگری، قوانین سربازی اجباری و... دولت حق ندارد در هیچ‌کدام از اینها دخالت کند. پس راتبارد هم به شکلی دیگر ادامه‌دهنده راه فون میزس است و این نتایج را از همان فاکت اولیه استنتاج می‌کند. قیمت برای آنها مساله‌ای معرفت‌شناختی است. برخلاف ادعای خودشان که از انحصار دولت به تندی انتقاد می‌کنند معتقدند هر کارآفرینی هرکاری می‌کند در ابتدا انحصاری است. با قانون‌های ضدتراست و ضدانحصاری دولت در دفاع از مشتریان مخالفت می‌کنند. مثلا از تراست بیل‌گیتس دفاع و به دولت حمله می‌کنند که حق محدودکردن آن را ندارد. آنگاه می‌گویند لیبرالی که طرفدار انحصار باشد لیبرال نیست. «صنعتگر» در مفهوم وبری کسی است که با مفهوم کار زاهدانه ارتباط دارد اما این مقوله در فون میزس وجود ندارد.راتبارد در همان کتاب عنوان می‌کند بازار سیاه، بازاری واقعی است و کارآفرینان خود را دارد. پس با این تعریف کارآفرین‌های فحشا، موادمخدر، صنعت فروش اعضای بدن و ... چه کسانی هستند؟ کارآفرین از نظر آنها کسی است که تاریخ را پیش می‌برد.

منبع: شرق

لینک خبر :  http://sharghdaily.ir/?News_Id=10537


ادامه مطلب
[ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 19:8 ] [ شاهین کارخانه ]
زندگی با اسطوره‌ها غفلت از واقعیت‌ها


ناصر فکوهی
جامعه ایرانی را نمی‌توان به مثابه مجموعه‌ای یک‌پارچه در نظر گرفت، زیرا این جامعه بسیار پویا، ناهمگن و متنوع است: تنوع، امروز نه‌تنها در سطح سرمایه‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی مشاهده می‌شود، بلکه از آن بیشتر در چگونگی توزیع این سرمایه‌ها و از همه بدتر در رشد سرطان‌وار سرمایه‌های اقتصادی پولی و غالب‌شدن تفکر و دیدگاه‌ها و رویکردهای پول‌محور در جامعه ما مشاهده می‌شود. با وجود این و به‌رغم این ناهمگنی که شهر‌به‌شهر و میان منطقه مرکزی فرهنگ ایرانی و مناطق پیرامونی آن و دست‌کم میان دو نوع تفکر سنتی و مدرن به زندگی و جهان‌بینی‌های ناشی از آنها تقریبا در همه‌جا مشاهده می‌شود، شاید بتوان در این مختصر بر برخی از حادترین آسیب‌ها در جامعه کنونی که لزوما به سال گذشته محدود نمی‌شوند اما دایما در حال افزایش، گسترش و تعمیق هستند، اشاره کرد.  بزرگ‌ترین آسیب در جامعه کنونی به باور من، در کنار پولی‌شدن روابط و فروپاشی اخلاقی ناشی از آنکه تاکنون بارها به آن اشاره و درباره‌اش نوشته‌ام، گسترش و تعمیق اندیشه‌های اسطوره‌ای در رودررویی با واقعیت‌ها و فاصله گرفتن هر‌چه بیشتر با جهان به‌گونه‌ای که هست و نه به گونه‌ای که ما تمایل داریم باشد، مشاهده می‌شود و این آسیب، به‌ویژه از آن‌رو، وخامت بزرگی را نشان می‌دهد که نقطه مرکزی آن نه در میان مردم عادی بلکه در میان روشنفکران و اقشاری با سرمایه فرهنگی بالا دیده می‌شود که عموما باید چراغ راهنمایی برای دیگران باشند.  شکل این ضایعه، در یکی از نمونه‌های اصلی آن، به‌صورت عمده در رشد دو گونه باور مشاهده می‌شود که رو‌در‌روی هم قرار گرفته‌اند، اما مکمل و آینه‌هایی هستند که یکدیگر را باز می‌تابانند: در یک سو، نوعی ملی‌گرایی به اصطلاح ایران‌دوستانه مبتنی بر بازگشت به باستان‌گرایی‌های بی‌اساس و خیالی و از سوی دیگر نوعی محلی‌گرایی (قوم‌گرایی)‌های مبتنی بر گذشته‌هایی داستانی و باز هم توهمی و در مرز افسانه‌های شیرین دوران کودکی. هر دو آسیب، به شکلی شدید، در حال رشد هستند و در پهنه‌ای فرهنگی – سیاسی همچون ایران که مجموعه‌ای بزرگ از قومیت‌ها، زبان‌ها، فرهنگ‌ها، شیوه‌های زیستی و غیره را در طول هزاران سال درون خود حفظ کرده و توانسته به‌رغم تمام مشکلات، آنها را مدیریت و خود را از گزند افراط و تفریط‌ها نجات دهد و این دو گرایش همچون سمی هولناک، امروز ما و از آن بیشتر فردای ما را تهدید می‌کنند.  اسطوره‌های باستان‌گرایی، نگاهی کاملا عقب مانده و کورکورانه به گذشته‌هایی مفروض هستند که تلاش می‌شود از آنها برای ساختن هویتی آسیب‌دیده و توهین‌شده، استفاده شود. «افتخارات ملی»، «پادشاهان بزرگ»، «پهنه پهناور ایران بزرگ»، «آزادی و آزادگی ایرانیان»، «بخشندگی و صلح‌جویی آنها»، «ارزش و قدر بالای زنان» در گذشته‌های مفروض تاریخی ما بر خلاف «وضعیت کنونی‌شان» و این فهرست را پایانی نیست. گروه‌های ملی‌گرای افراطی، امروز به‌راحتی و با نوعی محیط آلوده اسطوره‌ای و اسطوره ساز و کاملا به دور از درک جهان امروز، در همه‌جا «پیروزی عقل و خرد ایران ابدی و ازلی»، ایرانی را می‌بینند که باید خود را در توهمات آنها، گل سرسبد فرهنگ‌های جهانی ببیند؛ جهانی که نمی‌خواهد «توانایی و هوشمندی و توانایی ذاتی ما» را ببیند و درک کند، زیرا بر ما رشک می‌ورزد: منطقی که به‌تازگی به گذشته‌های تاریخی نیز گسترش یافته است تا حدی که همانطور که گفتیم «قانون‌مندی»، «آزادگی»، «عادل‌بودن» ایرانیان را نه فقط در امروز، بلکه هزاران سال پیش نیز در همین قواعد کنونی درک می‌کند. به عبارت دیگر، سخنانی در حد هذیان که گویی بر زبان‌ها جاری می‌شود تا تماشای ناگزیر بیماری‌ها و زخم‌های مزمن این کالبد و چاره‌اندیشی برای آنها، که در حال فرو کشیدن آن به کام مرگ هستند را به خلسه‌ای کودکانه بدل کند.  اما روی دیگر این آینه نیز بهتر نیست، در آنجا هم، برخی از روشنفکران قومی و قوم‌گرا، طرفداران پروپا قرص «اصالت فرهنگی» خیالی، باز بر همین طبل می‌کوبند: اما در آینه روبه‌روی آنها، یعنی در میان برخی نخبگان روشنفکر و تحصیلکردگان باستان‌گرا و بی‌نهایت خیالپرداز، هر روز در نشان و سخن تازه‌ای این سلطه را تایید می‌کند. قوم‌گرایانی که هنوز در خیال بر پاکردن «فدرالیسم‌های ایرانی» هستند یا از انواع «ملی‌گرایی‌های قومی» دفاع می‌کنند. اما کسانی که به‌رغم این هیاهو‌های بی‌شمار نه آمادگی آن را دارند و نه اغلب توان آن را که دست به یک فعالیت علمی یا اجتماعی و به دور از شعار و سیاست‌زدگی برای زبان و میراث فرهنگی خود بزنند و ترجیحشان آن است که با گروه مقابل خود با همان زبان و همان رویکرد، به نزاع بپردازند.  یک گروه برای خود «واژه‌سازی‌های سراسر پارسی» می‌کنند و گروه دیگر تلاش می‌کنند «فارسی» را تنها یکی از زبان‌های ایران بدانند و هیچ اشکالی در آن نبینند که ما چندین و چند زبان ملی داشته باشیم. اما هر دو گروه، کمتر متوجه خطراتی هستند که اینگونه اندیشه‌های حذف «دیگری» نه فقط برای «‌دیگری»، بلکه همچنین برای «خود» شان دارد. هر دو گروه درون اشکال متفاوت اسطوره‌گرایی تا به حدی پیش رفته‌اند که جهان واقعی بیرون از خود را به فراموشی سپرده‌اند و تصور می‌کنند بر سیاره‌ای دیگر زندگی می‌کنند که مشکل اول و آخر آن این است که زبان فارسی مهم‌تر است یا زبان‌های قومی. هر دو گروه، نه اهمیتی به یک‌سوم کل جمعیت جهان می‌دهند که تنها در دو کشور هند و چین در شرق آنها قرار دارد، نه اهمیتی به فرهنگ‌های پر‌ارزش ترکی و عربی می‌دهند که در غرب آنها قرار دارد. اگر هم نگاهی بر جهان داشته باشند این به چند کشور اروپای غربی و آمریکا، محدود می‌شود که آن هم نه به واقعیت‌های این کشورها بلکه به موقعیت خودشان در آن کشورها ربط دارد.

منبع: شرق


برچسب‌ها: ناصر فکوهی
[ پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 14:52 ] [ شاهین کارخانه ]

نظام سیاسی در «افق رویداد»

مشروح سخنرانی محسن رنانی در همایش پایان سال سندیکای صنعت برق

 اشاره: در همایش پایان سال ۹۱ سندیکای صنعت برق که با حضور چند صد نفر از مدیران شرکت های خصوصی و پیمانکاران صنعت برق در ۱۴   اسفند ۱۳۹۱ تشکیل شد، محسن رنانی به تشریح مشکلات ساختاری و وضعیت بحرانی امروز اقتصاد ایران پرداخت. در این نشست که رئیس اتاق بازرگانی تهران (یکی از کاندیدای ریاست جمهوری آینده)، برخی وزرا و مسئولین سابق وزارت نیرو، تعدادی از نمایندگان مجلس و نیز برخی از معاونان فعلی وزیر نیرو حضور داشتند، محسن رنانی در سخنانی بی پرده از بن بست اقتصاد ایران وگره خوردگی آن با تصمیمات سیاسی سخن گفت. رنانی در پایان سخنان خویش نیز راهکارهای خروج از وضعیت کنونی را بیان کرد. مشروح سخنان استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان را در زیر می خوانید.

مقدمه: موضوع بحث امروز من «تکینگی اقتصاد ایران» است. در این بحث می­خواهیم مروری بر روندهای جاری اقتصاد ایران داشته باشیم و می خواهیم ببینیم افق بلندمدت و کوتاه مدت اقتصاد ایران چیست. شما فعالان اقتصادی بدون داشتن «افق» نمی توانید کار کنید. بنابراین بحث امروز را در دو بخش ارائه می­کنم. در بخش اول مروری بر ساختار و وضعیت کنونی اقتصاد ایران خواهیم داشت تا ببینیم در کدام مرحله از گذار تاریخی خود قرار دارد و در بخش دوم به فضایی که فعالین اقتصادی در سال آینده با آن روبه رو خواهند بود و اقداماتی که می­توان در این زمینه پیشنهاد کرد می­پردازیم.

در بخش اول موقعیت جاری و تاریخی اقتصاد ایران را از یک نگاه سیستمی مورد بحث قرار خواهیم داد. در این قسمت، دو ایده را دنبال می­کنیم. ایده اول این است که می  خواهیم بگوییم «اقتصاد ایران وارد مرحله تکینگی شده است». و ایده دوم این است که نظام تدبیر، یا به عبارت بهتر نظام سیاسی و اجتماعی ایران وارد مرحله افق رویداد شده است. در بخش دوم سخن هم به این مساله می پردازیم که فرایندهای فضای کسب و کار و مسائل فعالین اقتصادی از این به بعد چه تغییر ماهیتی خواهد داد و آنان باید با این تغییر ماهیت چه کنند؟ با توجه به این که در جلسه امروز نه تنها مدیران شرکت های خصوصی فعال در صنعت برق حضور دارند بلکه از مجلس شورای اسلامی و از وزارت نیرو و نیز از اتاق بازرگانی مقاماتی حضور دارند، من آگاهانه بحثم را به صورت جدی و بی پرده مطرح می کنم به این امید که از طریق این عزیز ان صدای ما به گوش مقامات و سیاستگذاران برسد و نگرانی ها و هشدارها و زنهار ما را بشنوند شاید پیش از آن که بیش از این دیر شود به فکر چاره بیفتند.



منبع: اقتصاد ایرانی http://www.ireconomy.ir/fa/



برچسب‌ها: اقتصاد, ایران, اقتصاد ایران, اقتصادی
ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 14:29 ] [ شاهین کارخانه ]

جامعه ایرانی پا در افغانستان، سر در آمریکا
علی سالم
از راست به چپ سعید لیلاز، خشایار دیهیمی/ عكس: امیر جدیدی، شرقشانزدهمین جلسه از سلسله جلسات «پرسش از جامعه: تاملاتی در باب جامعه ایران» در تاریخ 17 اردیبهشت در موسسه رخداد تازه با حضور سعید لیلاز برگزار شد. جلسات قبلی با حضور چهره‌هایی نظیر هاشم آقاجری، پرویز پیران، ناصر فکوهی، فاطمه صادقی، مقصود فراستخواه، احسان شریعتی، موسی غنی‌نژاد، بابک احمدی و ابراهیم توفیق انجام شده بود. خشایار دیهیمی مترجم آثار حوزه فلسفه سیاسی و ادبیات، مسوول برگزاری و انتخاب سخنرانان است. او هدف از برگزاری این سلسله‌نشست‌ها را بررسی مشکلات امروز جامعه ایران می‌داند: «فکر کردیم برای بررسی مشکلات جامعه ایران نقد دولت و حکومت کافی است. کمی هم خودمان را نقد کنیم. ببینیم عیب و ایراد خودمان چیست؟ بر مبنای این فکر تعدادی از متفکران و روشنفکران حوزه‌های مختلف از سیاست و فلسفه تا جامعه‌ و اقتصاد و... با گرایش‌های مختلف چپ، راست، اسلامی و... را دعوت کرده و در مورد مشکلات جامعه ایران با آنها به صحبت می‌نشینیم. برخی دردها را گفته‌اند و برخی علاج درد را. موضوع اصلی این جلسات نیز نه نقد دولت بلکه اخلاق، سلوک و گرفتاری‌های اجتماعی خودمان بود. آیا ما خود بدون مشکلیم و همه مشکلات از جانب دولت است؟ آیا جسارت داریم خود را هم نقد کنیم؟ این تنوع حوزه‌ها و متفکران خود‌به‌خود موجب می‌شود بحث‌های مختلف صورت بگیرد و جواب‌ها مشخص‌تر شود. به‌عنوان نمونه در حوزه علوم طبیعی دکتر محجوب یکی از مشکلات جامعه ایران را این‌چنین عنوان کردند که جامعه ایرانی یاد نگرفته پیچیده فکر کند و علاقه دارد همه چیز را ساده‌سازی کند.»
دیهیمی خود در این سلسله‌نشست‌ها در مورد اخلاق سخنرانی کرد. او در پایان عنوان کرد که قصد دارند پنل‌هایی برگزار کنند و مدعوین به صورت دسته‌جمعی به بحث‌های مطرح‌شده بپردازند. در پایان هم قرار است همه بحث‌ها به صورت کتاب چاپ شود.
بلای خانمان‌سوزی به نام نفت
سعید لیلاز استاد اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی است که بسیاری از پیش‌بینی‌های او در اواخر دهه‌هاي 70 و 80 در مورد وضع امروز جامعه ایران به درستی به وقوع پیوست. او در اواخر دهه 70 افول جنبش جامعه مدنی در ایران را به علت افزایش قیمت نفت و رشد پدیده پوپولیسم پیش‌بینی کرده بود. عمده تحلیل‌های او در مورد تلاطمات امروز جامعه ایران با تکیه بر نفت و نقد سیاست‌های باز‌توزیعی به جای حرکت به سمت تولید صنعتی صورت گرفت. او که در تحلیل‌های خود از یک‌سو اقتصاد را زیر بنای همه تحولات اجتماعی و سیاسی می‌داند و از مفهوم «توسعه» سخن می‌گوید و از سوی دیگر از نظریات آدام اسمیت بهره می‌گیرد، تمامی اتفاقات اجتماعی تاریخ معاصر ایران نظیر انقلاب اسلامی 57، دوم خرداد 76 و انتخاب محمود احمدی‌نژاد را در سال 84 متاثر از نفت و نوسانات قیمت آن و سلطه اسطوره‌ای نفت بر اقتصاد و سیاست ایرانی می‌داند. البته تکیه بر جداسازی مکانیکی اقتصاد به‌عنوان زیربنا و سیاست و فرهنگ به عنوان روبنا با پرسش دیهیمی مواجه شد چرا که این نظر بی‌تاثیر شدن نقش روشنفکران و ناامیدی از فعالیت اجتماعی برای تغییر را به دنبال دارد. لیلاز بحث خود را در مورد مشکلات امروز جامعه ایران این‌گونه آغاز کرد:
«نقد دولت و حکومت نوعی فرار به جلو است، زیرا در تحلیل نهایی حکومت‌ها برآمده از مردمند. اینکه رای‌دادن به صورت درست انجام می‌شود یا خیر مهم نیست. دولت‌ها به محض اینکه مقبولیت خود را از دست دهند کنار می‌روند. در این مساله هیچ تردیدی نیست. مشکلات ایران هم فراتر از این است که دولت ایران کار عاقلانه انجام می‌دهد یا خیر، مشکل این است که ساختار اقلیمی، اجتماعی ایران همین است و خروجی این سیستم تا قیام قیامت همین خواهد بود. گاهی فکر می‌کنم اگر روی پشت‌بام ساختمان مخابرات میدان توپخانه بایستیم و همزمان به رادیو هم گوش دهیم، رفتار مردم در ترافیک و حرف‌های نمایندگان مجلس کاملا شبیه یکدیگر است. این به مشکلات اقلیمی و تاریخی ما بر می‌گردد. این اقلیم خود ناشی از زیربنای اقتصادی است، گرچه اقتصاد خود زیربنای مسایل دیگر است.برخلاف آنچه از 50 سال پیش گفته شده و بر نظام باز‌توزیعی ثروت تکیه می‌کردند (این حرف که ما باید نظام توزیع ثروت را سامان دهیم) عمده مشکلات امروز ما در ایران عدم تولید ثروت است. البته این حرف به هیچ‌وجه اشتباه نیست ولی اصالت ندارد، من معتقدم مساله اقتصاد ایران تولید ثروت است. وقتی تولید ثروت به اندازه کافی نباشد. سرمایه‌گذاری نخواهیم داشت، در نتیجه نرخ بیکاری افزایش خواهد یافت و بنابراین تلاطم امنیتی و اجتماعی به وجود می‌آید. اگر خواهان ثباتیم باید به سمت تولید ثروت حرکت کنیم. بعد از تولید ثروت است که سیاست‌های بازتوزیعی اهمیت می‌یابد. ماده بر اندیشه مقدم است و اصالت با ماده است نه اندیشه. نه اینکه اندیشه وجود ندارد یا کار نمی‌کند، بلکه اصالت ندارد. اندیشه‌های توزیع‌محور همیشه رشد می‌یابند و موجب تلاطم‌های بسیار بزرگ اجتماعی می‌شوند. ریشه تحولات همیشه در مناسبات اقتصادی است. یعنی اتفاقی در ماده افتاده است که بازتاب آن منجر به مساله اجتماعی می‌شود.»
افزایش فاصله طبقاتی با افزایش قیمت نفت
لیلاز با ارجاعات تاریخی و تکیه بر آمار استدلال کرد که هرگاه قیمت نفت افزایش یافته فاصله طبقاتی نیز زیاد شده است. این بحران در دهه 50 به انفجار اجتماعی و انقلاب منتهی شد:
«انقلاب در 57 هم یک انقلاب بازتوزیعی در اقتصاد بود. در ظهور دولت آقای احمدی‌نژاد هم استراتژی یا سیاست باز‌توزیعی دنبال می‌شد و هر دو شبیه همدیگر بودند. از سال 52 درآمد نفتی ناگهان افزایش شدیدی پیدا کرد و باعث شد نظام توزیع درآمد به شدت نامتعادل شود. نسبت دهک اول درآمدی به دهک آخر که ابتدای دهه 50 برابر یک به 12 بود در سال 56 به عدد شگفت‌آور یک به‌38 می‌رسد. سال 56 که درآمدها افت پیدا کرد زمینه برای یک انفجار اجتماعی آماده شد. به باور من انقلاب در سال 57 مانند همه انقلاب‌های دیگر یک انقلاب اقتصاد‌محور بود. اصالت بر تحولات عمیق اقتصادی بود و در آن سیاست‌های باز‌توزیعی مهم شد. با وقوع انقلاب نیروهای توزیع‌کننده به وجود آمدند و به یکباره نسبت دهک‌های درآمدی به نصف کاهش پیدا کرد و فاصله طبقاتی کم شد. تا اواخر دوره آقای خاتمی این به عدد یک به 14 رسید. دولت آقای احمدی‌نژاد هم محصول افزایش ناگهانی درآمدهای نفتی است. یعنی حادثه‌ای در ژرف‌ساخت ماده اتفاق افتاد، پس مردم دنبال کسی رفتند که سیاست‌های توزیعی را دنبال کند. در تاریخ معاصر ایران ما هیچ‌گاه دنبال تولید ثروت به معنای علمی و صنعتی نبودیم. یک ثروت خدادادی داشتیم که از دل زمین بیرون می‌آمده است. این استدلال فقط در مورد نفت صادق نیست. مثلا در اسپانیا کشف آمریکا منجر به این شد که سیلابی از طلا و نقره به اسپانیا و پرتغال سرازیر شود. در آن زمان تورم طلا و نقره ایجاد شد و طلا مثل اسکناس امروز ایران بی‌ارزش شد. این تورم باعث شد که دو ابرقدرت اسپانیا و پرتغال برای همیشه از بین رفتند و به دولت‌های درجه سه اروپایی تبدیل شدند. در ایران نیز همین اتفاق افتاده و هیچ‌گاه تولید ثروت همانند بریتانیا یا آمریکا یا چین نداشته‌ایم. نمی‌توانیم از این اقتصاد با هر میزان درآمد نفتی که داشته باشد ارزش افزوده تولید کنیم، چراکه سرمایه‌گذاری و تشکیل سرمایه ثابت نداریم. دلیل آن هم این است که هیچ‌وقت نیروهای اجتماعی اجازه ندادند مصرف عمومی کاهش پیدا کند و به سمت سرمایه‌گذاری برود. یعنی هیچ‌گاه نتوانستیم نسبت سرمایه‌گذاری را به کل درآمد افزایش دهیم.
رشد ناموزون جمعیت
مشکل دیگری که لیلاز از آن به عنوان مشکل در حال گذار یاد کرد رشد ناموزون جمعیت با روندهای متضاد در دهه 60 و دهه 90 بود:«مطالعات نشان می‌دهد در دهه 60، 5/18میلیون تولد در ایران داشتیم. از ابتدای سال 80 سالانه بیش از یک میلیون نفر وارد بازار کار شدند و این روند تا پایان سال 90 ادامه پیدا کرده است. از سال 60 رشد انفجاری جمعیت در ایران شروع شده و سال 90 تمام شد. این رشد جمعیت مثل برآمدگی آب در شلنگ همه چیز را خراب کرده و پیش رفته است. به سن رای دادن که می‌رسد خرداد 76 اتفاق می‌افتد. کمی بعدتر به سن ازدواج می‌رسد. برای این جمعیت باید سالی 900هزار ازدواج داشته باشیم و چون امکان ازدواج مهیا نیست، با مسایل اخلاقی روبه‌رو می‌شویم. جلوتر که می‌آید ساختار اشتغال را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. پیش‌بینی ما این بود که از ابتدای دهه 90 مشکل اشتغال حل می‌شود و ساختار اجتماعی از تلاطم می‌افتد و پوپولیسم از بین می‌رود. همچنین پیش‌بینی می‌شود که از سال1420 به بعد مساله اصلی در ایران مرگ‌ومیر خواهد بود و همانند اروپا رشد جمعیت منفی خواهد شد. بحث‌های مربوط به کاهش جمعیت و نگرانی حاصل از آن هم که این اواخر مطرح شد کارشناسی شده است. منتها تنها با حرف مسوولان، جمعیت افزایش یا کاهش پیدا نمی‌کند و مردم کار خود را می‌کنند. مطالعات روسیه نشان می‌دهد که سهم سیاست‌های تشویقی در افزایش جمعیت کاملا فرعی است.
دوره گذار
جامعه امروز ایران جامعه‌ای در حال گذار است. چه در حوزه فرهنگ، چه اقتصاد و چه سیاست. تا زمانی که این دوره گذار را رد نکنیم، مشکل اجتماعی وجود خواهد داشت. وقتی نفت را هم وارد این آش شله‌قلمکار کنیم مسایل پیچیده‌تر می‌شود. مثلا نسکافه امروز کاملا وارد الگوی مصرف طبقه متوسط شهری شده است. ما در حالی که پایمان در افغانستان است، کله‌مان در ایالات متحده آمریکا است. یعنی این روزها سبک زندگی آمریکایی و مصرفی باب شده است. اما نرخ بیکاری و تورم و شاخص فلاکت از متوسط جهانی آن بسیار بالاتر است. هیچ تحول سریعی نمی‌تواند وضعیت را بهبود بخشد. این تراکم جمعیتی باید طی شده و تمام شود. زمانی تراکم جمعیت در دبستان بود، بعد به دبیرستان و بعدها به دانشگاه رسید و اکنون از سطح دانشگاه عبور کرده و ما در دانشگاه مازاد ظرفیت داریم. از سال 95 به بعد ما با مشکل کمبود نیروی کار مواجه خواهیم شد. همین امروز هم کمبود نیروی کار متخصص داریم. باید از این دوران شکننده گذار عبور کنیم و درآمد نفت در تولید ناخالص ملی باید کاهش پیدا کند.ما بحران در الجزایر و اندونزی را هم شاهد بودیم که روزی 50 نفر را سر می‌بریدند اما امروز به وضعیت ثبات اجتماعی رسیده‌اند. در همه کشورهای نفتی که سهم اقتصاد غیرنفتی آنها افزایش پیدا کرد یا تولید نفت رو به کاهش گذاشت تا حدی که دیگر نفت قادر به ایجاد تلاطم در حوضچه اقتصاد آنها نبود، به آرامش رسیده‌اند. در ایران منبع جدی تلاطم اقتصادی، ‌سیاسی، ‌اجتماعی نفت است، از این جنبه اعطای یارانه‌های نقدی خیلی به ایران کمک کرده است. قضیه تز و آنتی‌تز هگل است. یارانه‌ای که قرار بود قدرت را تثبیت کند موجب شد نفت بلاموضوع شود. اکنون هر دولتی روی کار بیاید باید نفت بفروشد و بدهد مردم بخورند. به قول لنین نفت دیگر نمی‌تواند همانند گذشته عامل اقتدار دولت و برخورد یک طبقه با طبقه دیگر یا طبقه حاکم باشد و دولت را تبدیل به یک نهاد مافوق طبقاتی کند. همیشه وقتی درآمد نفت همانند اواخر دوره جنگ کاهش‌یافته، واژه «خودیاری» مهم شده و مردم تبدیل به گل سرسبد شده‌اند. چون دولت‌ها به مالیات احتیاج پیدا می‌کنند. ابتدا در ژرف‌ساخت اقتصادی اتفاقی می‌افتد و سپس در روبنای سیاسی، دوم خرداد 76 رخ می‌دهد و ‌بحث مردم و مردمسالاری و جامعه مدنی مهم می‌شود. اگر نفت از شکل ابزار برخورد خارج شود احتمال ثبات در ایران نیز خواهد بود. در آن صورت شاهد دولت‌هایی خواهیم بود که حرف حساب خواهند زد.
رسیدن به جزیره ثبات
لیلاز اعتقاد دارد که بر سر مساله نفت و رفتن به سمت تولید غیر‌نفتی بین جناح‌های مختلف حکومت توافق به‌وجود آمده است و با حل شدن مشکل جمعیت در اواسط دهه 90 شاهد دوره جدیدی از ثبات در جامعه ایران خواهیم بود: «اگر نفت تاثیر خودش را از دست بدهد و ما چند سالی صبر کنیم تا جمعیتی که یکی، دو سالی است شروع به کاهش عرضه کرده است به حالت متعادل برسد، مشکل تلاطمات اجتماعی حل می‌شود. اگر جامعه ایران این چند سال دوام بیاورد و از بین نرود، ما امکان ثبات را خواهیم داشت و می‌توانیم با آرامش بیشتری کشور را اداره کنیم. همه چیز کارشناسی‌تر می‌شود و به حالت استقرار‌یافته می‌رسیم. اگر ما بحران نفتی سال 79 را نداشیم امروز ساختار اجتماعی باثبات‌تری داشتیم. همه می‌دانستند که اگر درآمد نفت یکباره چهار، پنج‌برابر شود انضباط اقتصادی از بین می‌رود و علم اقتصاد موضوعیت خود را از دست می‌دهد. علم اقتصاد روزی متولد شد که انسان فهمید مصرفش بیشتر از منابعش است و هرگاه این رابطه معکوس شود، علم اقتصاد از موضوعیت می‌افتد. به همین دلیل آقای احمدی‌نژاد دوبار گفت علم اقتصاد را قبول ندارد. درست هم می‌گفت. هر کاری می‌کرد نمی‌توانست درآمدهای نفتی را خرج کند. در چند سال از هشت سال گذشته بالای 50میلیارددلار مازاد تراز بازرگانی داشتیم. متوسط درآمد روزانه به 300میلیون‌‌دلار رسیده در حالی که در بیشترین حالت 150هزار دلار هزینه داشتیم. این ناهماهنگی دولت، مکانیسم انتخابات، جامعه مدنی و... را از کار انداخته است. در میان‌مدت که از نیمه دهه 90 شروع می‌شود بدون اینکه بخواهیم کاری انجام دهیم به ثبات خواهیم رسید، گروه‌ها و طبقات، کار خودشان را انجام خواهند داد و نیازی به مهندسی ندارند. از این‌رو، در فاصله‌گرفتن همه جریانات سیاسی و کاندیداهای ریاست‌جمهوری از آنچه در هشت‌سال گذشته اتفاق افتاد در حال رسیدن به یک نقطه نظر واحد هستیم.


منبع: شرقwww.sharghdaily.ir


برچسب‌ها: سعید لیلاز, خشایار دیهیمی, موسسه رخداد تازه
ادامه مطلب
[ یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 12:42 ] [ شاهین کارخانه ]


موزیسینی برای همه دوران‌ها
کریستوف رضاعی
«پیتر ایلیچ چایکوفسکی» هفتم ماه می‌1840 در شهر «وتکینسک» روسیه به دنیا آمد و در سال 1893 در حالی که فقط 53 سال داشت در اثر بیماری درگذشت.  او تا سن 22سالگی به صورت آماتور وغیرحرفه‌ای درس موسیقی خواند و در سال 1862 با تاسیس کنسرواتوار سن‌پترزبورگ وارد حوزه تخصصی و آکادمیک شد. دوران ورود او به جهان موسیقی مصادف شد با گذر روسیه از سال‌هایی که به دلیل فشارهای مذهبی شدید، موسیقی تقریبا ممنوع بود و شروع سال‌هایی که به دلیل حکمرانی «پیتر بزرگ» موسیقی جان تازه می‌گرفت.  تمایز «چایکوفسکی» با هم‌عصران و حتی موزیسین‌های پیش از خودش این بود که او بیش از سایرین روی بافت و ترکیب سازها و رنگ صوتی بافت ارکسترال سازها کار کرد و سمفونی‌هایش حکایت از تبحر او در چینش سازها دارند.  طبق مطالعاتی که صورت گرفته، خیلی از آهنگسازان فیلم در هالیوود و اروپا در روش موسیقایی‌شان از او تاسی کرده‌اند. البته که خیلی از آهنگسازان روسی پس از «چایکوفسکی» هم متاثر از او بوده‌اند، اما تاثیرگذاری او بر هموطنانش دور از انتظار نیست، چون «چایکوفسکی» به نوعی پدر آنهاست اما جالب آنجاست که تا هنوز بسیاری از آهنگسازان سراسر جهان پیرو او هستند. تاثیر این موزیسین بزرگ به وضوح در آثار آهنگسازهای بعد از خودش مثل شوستاکوویچ، راخمانینف، استراوینسکی، گلازونف و... هویداست. آهنگسازهای ملل دیگر هم مثل گوستاو مالر، الگار، گوستاو هلست و... در روش موسیقی‌شان متاثر از «چایکوفسکی» روسی بوده‌اند.  بارها در موسیقی فیلم کارگردان‌های بزرگ مثل «هیچکاک» حال و هوای موسیقی «چایکوفسکی» به‌گوش می‌خورد. در بین آهنگسازان فیلم مثلا «جان ویلیامز» در فیلم «ای.تی. موجود فرازمینی» استیون اسپیلبرگ، از ترکیب هارپ و چلستا و سازهای زهی استفاده کرده که کاملا یادآور باله «فندق شکن» چایکوفسکی به لحاظ رنگ‌آمیزی صوتی است. تاثیر گسترده «چایکوفسکی» بر موزیسین‌های بعد از خودش، باعث شده که هنوز هم نام او جزو نام‌های مهم موسیقی ارکسترال باشد.

منبع: شرق


برچسب‌ها: «چایکوفسکی»
[ شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 12:32 ] [ شاهین کارخانه ]
گفتگوی ایلنا با حسن معجونی كارگردان نمایش «باغ آلبالو»؛
تئاترهای مدنظر مدیران بسیار خطرناک‌‌ است



اعتقاد دارم ایده‌ای که می‌گوید فلانی حق حرف زدن ندارد درست نیست، این ایده را نمی‌پذیرم چون همه باید حق صحبت كردن داشته باشند، این مسئله‌ای است كه همه از آن رنج می‌كشیم و شما نمی‌توانید آن را به من پیشنهاد كنید.

ایلنا: نمایش «باغ آلبالو» نوشته آنتوان چخوف و به كارگردانی محمدحسن معجونی پس از چندسال انتظار مدتی است اجرای عمومی خود را در تماشاخانه ایرانشهر آغاز كرده است. شاید حضور هما روستا پس از 14سال دوری از صحنه نمایش یكی از ویژگی‌های این اثر محسوب شود اما نكته مهم دیگر این است كه باغ آلبالو گویا تلنگری می‌زند به شرایط اجتماعی روز. اعلام خطر از قرار گرفتن در وضعیتی كه لحظه‌ای غفلت خطر سقوط را به همراه خواهد داشت. گفتگو با كارگردان این نمایش را در ادامه می‌خوانید.

* نمایش‌نامه «باغ آلبالو» چه ویژگی‌هایی داشت که علاقه پیدا کردید اثر را روی صحنه ببرید؟

__ یكی از مهمترین ویژگی‌های اثر برای من این بود که باغ آلبالو یکی از بزرگ‌ترین نمایش‌نامه‌های ادبیات جهان محسوب می‌شود و نكته دیگر اینكه در میان آثار خود نویسنده هم جایگاه بالایی دارد. ویژگی دیگر ارجاعاتی است که اثر را به امروز جامعه ماارتباط می‌دهد. در این ارتباط ویژگی‌های اجتماعی مشترک زیادی در اثر وجود داشت که موجب شد به اجرای کار علاقه داشته باشم.

* بیشتر درباره این ویژگی‌ها توضیح دهید؟

__ مشکل‌های ما تعریف نشده است، هیچ‌کس هیچ کاری نمی‌کند، هیچ ایده‌ای نداریم و تنها علاقه‌مند هستیم تمام مدت درباره مسائل و مشكلات حرف بزنیم. یکی از ویژگی‌هایی که در متن مطرح می‌شود همین است.

* اگر این متن توسط شخص حسن معجونی یا هر نویسنده ایرانی دیگری نوشته شده بود باتوجه به سیاست‌ سال‌های اخیر مرکز هنرهای نمایشی فکر می‌کنید اثر امکان اجرا پیدا می‌کرد؟

__ خیر، قطعا به روی صحنه نمی‌آمد چون مدام درحال فکر کردن به این هستند که متن به چه کسی اشاره می‌کند. اما الان لابد خیالشان راحت است که نمایشنامه خارجی است، به مسائل خارج از ایران اشاره دارد و اصولا فرنگی است. به همین دلیل کارکردن بر آثار غربی از نمایش‌نامه‌های ایرانی ساده‌تر است، همین عامل موجب می‌شود کارگردانان تئاتر ما کمتر متن ایرانی به روی صحنه می‌برند، چراكه هنرمند تئاتر علاقه‌ دارد و باید مستقل کار کند اما امکانپذیر نیست.

* این دور زدن ممیزی که ناچار از انجام آن هستید؛ چه تاثیری بر متن اصلی یا محتوای مدنظر شما می‌گذارد؟

__ فکر می‌کنم ابتدا باید مشخص کنیم ما درباره چه طیفی درحال صحبت هستیم. این طیف قرار است فکر کند و طبقه متوسط جامعه را تشکیل می‌دهد که اتفاقا طبقه مولد و باشعور جامعه محسوب می‌شود. در رابطه با تاثیری که می‌گذارد احساس می‌کنم برای من به جریان و شکل برخورد حافظ با مسائل نزدیک‌تر است لااقل من زیاد به حافظ فکر می‌کنم چون هر صحبت که داشته باشد با گل و بوته می‌زند و از استعاره و تشبیه استفاده می‌کند. این یكی از اتفاقاتی است كه برای متن می‌افتد. حافظ به ما نشان می‌دهد برای زنده نگه‌داشتن یک اثر باید چگونه رفتار کنیم. گاهی اوقات با دنبال كردن شیوه مواجه شدن حافظ با مسائل او را ستایش هم خواهیم کرد.

* آیا نمایش‌نامه‌هایی که به وقایع اجتماعی روز كشور می‌پردازد؛ قرار است جریان عجیبی راه بیندازد که این اندازه ایجاد واهمه می‌كند؟

__ به نظر من واهمه بی‌جایی وجود دارد چون اساسا تئاتر قصد تعیین تکلیف ندارد و نمی‌خواهد کسی را به جایی برساند یا مردم را ترغیب به اعتراض کند و... تئاتر می‌خواهد ذهنیت و دیالوگ به وجود بیاورد. به نظر من اتفاقا تئاترهایی که مدنظر مدیران است و خودشان آن را باب می‌کنند بسیار خطرناک‌‌ به نظر می‌رسد؛ به خاطر اینکه قصد دارد مستقیم بگوید این یا آن؛ برخلاف چنین ایده‌ای ما اصلا قصد مرزبندی نداریم، اتفاقا علاقه داریم شرایط مکالمه را به وجود بیاوریم که مهمتر از هر نتیجه‌گیری دیگر است. از طرفی مگر مجموع تعداد افرادی که به تماشای نمایش‌های ما می‌آیند چقدر است؟ مسئولان باید به این نكته توجه داشته باشند كه موضوع کار هنرمند می‌تواند سیاست باشد اما کارش سیاسی نیست. پس نگرانی‌هایی که در این ارتباط وجود دارد بی‌خود است و احتمالا فقط می‌خواهد احساس کنترل بر ما را داشته باشد.

* طراحی صحنه نمایش شما به شکلی است که پنجره خانه رو به تماشاچی باز می‌شود. به این ترتیب احساس می‌شود تماشاچی «باغ آلبالو» می‌تواند به عنوان نمادی از كلیت سرزمینی محسوب شودآیا چنین برداشتی درست است؟

__ باغ آلبالو تنها ما مردم نیستیم بلکه به نظرم هر چیز مهمی است که هریک از ما می‌توانیم به آن فکر کنیم. هر چیز با ارزشی که دغدغه افراد محسوب می‌شود.

               

* اما در این میان شخصیتی وجود دارد که گویا حفظ باغ آلبالو به اندازه دیگران دغدغه او نیست و البته چخوف هم او را از دیگران جدا نمی‌کند.

__ درست است به همین دلیل هم چخوف را دوست دارم چون اصول نویسنده‌ای است که بین خوب و بد مرزبندی نمی‌کند و قصد ندارد کسی را بکوبد یا به فردی ارج بگذارد. بلکه شرایطی را فراهم می‌کند تا انسان‌ها با خلقیات و رفتارهای مختلف دیده شوند. چخوف موسیقی است، نتیجه‌گیری هم ندارد بیشتر اتفاقی است که درون مخاطب می‌افتد و تمام می‌شود. گروه‌های گوناگون اجتماعی از نوکیسه گرفته تا قشرهای دیگر در قصه‌های او مطرح می‌شوند اما چنان به آن‌ها می‌پردازد كه ما نمی‌توانیم کسی را مقصر قلمداد کنیم، اما گاهی فضایی پیش می‌آید که درعین حال به هر یك از طرفین ماجرا نقد وارد می‌شود كه به نظر من شرایط بسیار خوبی است.

* آیا شرایط امروز جامعه ما امکان میانه روی به شیوه چخوف را فراهم می‌کند؟

__ من به عنوان یک هنرمند که در این اجتماع فعالیت دارد چاره‌ای ندارم و باید به این شکل عمل کنم. فرد دیگری هم وجود دارد که می‌تواند به شکل دیگر عمل کند و یک طرف را نفی کند، یعنی دقیقا رفتاری که همه ما امروز به آن نقد داریم و شما نمی‌توانید چنین چیزی به من پیشنهاد کنید و آن حذف دیگری است. اعتقاد دارم ایده‌ای که می‌گوید فلانی حق حرف زدن ندارد درست نیست، این ایده را نمی‌پذیرم چون همه باید حق صحبت كردن داشته باشند.

* طی این سه دهه تئاتر ایران فراز و نشیب‌های بسیاری را پشت سر گذاشته اما به هرحال به حیات خود ادامه داده است. چه عاملی موجب می‌شود هنوز عده‌ای از بیان معضلات نگران می‌شوند و همواره به آثار نمایشی اجتماعی انگ سیاه‌نمایی می‌زنند؟

__ به نظر من چیزی به نام سیاه‌نمایی وجود ندارد، بیان کردن سیاهی کار عجیبی نیست، طبیعی است وقتی وجود داشته باشد گفته می‌شود، ما باید بتوانیم درباره امور با یكدیگر گفتگو كنیم. ولی علاقه دارم درباره صد سال دیگر صحبت کنم چون به نظر من خیلی بامزه است. اینکه صد سال دیگر نام فردی به نام اکبر رادی باقی می‌ماند اما هیچ اسمی از یک عده‌ای كه روزنامه‌ها را پر کرده‌اند به جا نخواهد ماند. ما حتی نمی‌دانیم در دوران شکسپیر بسیاری چه می‌کردند اما شکسپیر همچنان حیات دارد. این چیزی نیست که من باید درباره آن صحبت کنم نکته‌ای است که باید با مطالعه و توجه به تاریخ از آن عبرت بگیریم و به چیزهایی كه در آینده باقی می‌ماند فكر كنیم؛ اعتقاد دارم بسیاری از تصمیم‌هایی كه امروز گرفته می‌شود در آینده باقی نخواهد ماند.

* باتوجه به اینكه مسئولیت طراحی صحنه نمایش نیز برعهده خودتان بود، چه ایده‌ای برای طراحی شیب‌دار كف صحنه در ذهن داشتید؟

__ وجود شیب یا سرازیری بیان‌گر شرایط بحرانی انسان‌ است، وضعیتی كه امكان دارد در آن لحظه‌ای غفلت موجب سقوط افراد شود یا جوامع شود. در كار دو نوع شیب وجود دارد، یك سطح صاف و دیگری سطحی كه تكه تكه شده است و این هم محتوایی برمی‌گردد كه در نمایش شاهد هستیم. چون شرایط برای شخصیت‌های درون نمایش‌ عادی نیست و احتمال دارد هریك از كاركترها در چشم‌ به هم زدنی سقوط كند.

* در آفرینش این اثر سه نسل از بازیگران را دراختیار داشتید كمی درباره ویژگی همكاری با این هنرمندان بگویید و اینكه آیا با دشواری‌هایی مواجه شدید یا خیر؟

__ من برای كار ایده‌ای دارم كه احتمال دارد در همین نقطه با چالش مواجه شوم، چیزی كه عمده است و اگر بازیگری غیر از افرادی كه با یكدیگر كار كردیم را وارد ماجرا می‌كردم قطعا مشكلات زیادی پیدا می‌كردم. طبعا مبنای صحبت‌های من به عنوان كارگردان نمایش را متوجه می‌شدند. این ایده‌ زیاد در میان گروه‌های دیگر باب نیست چون نوعی از حضور و بودن را از آن‌ها طلب می‌كنم كه واقعیت این روزها در تئاتر اصلا نمی‌بینم.

نکته مثبتی که در این رابطه وجود داشت این بود که حداقل با نسل میانی قبلا کار کرده بودم و نسبت به هم شناخت داشتیم اگر اتفاقی جز این می‌افتاد و بازیگری از بیرون وارد می‌كردم احتمالا با صدای غریبه گفتگو می‌كردیم. نسل کوچکتر هم که پذیرش دارد؛ می‌ماند نسل قدیمی‌تر که پذیرش نکته مورد نظر من برایش سخت خواهد بود اما خوشبختانه ما با خانم هما روستا همکاری داشتیم که از دلبستگی‌های خود گذشت. به هر حال هریک از ما با باورها و دلبستگی‌های خود وارد کار می‌شویم که نیاز است گاهی تغییراتی در آنها به وجود بیاوریم و عده‌ای چنین چیزی را تاب نمی‌آورند. اما خوشبختانه خانم روستا بسیار همدلانه با اثر و گروه همراه شد.

* كدام ویژگی در هنر خانم روستا موجب شد او را به عنوان بازیگر نمایش خود انتخاب كنید؟

__ هما روستا چه در زندگی شخصی و چه در زندگی حرفه‌ای انسان خاصی است. ما در اجتماع از این دست افراد بسیار کم داریم، انسان‌هایی که تصمیم می‌گیرند خاص زندگی کنند. اما خانم روستا برای خود قواعدی دارد و در ارتباط با تئاتر حساسیت‌های زیادی به خرج می‌دهد كه باعث می‌شود تا در هر نمایشی بازی نکند. به همین دلیل هم شاهد 14 سال دوری او از صحنه نمایش بودیم. آفرینش تئاتر برای این هنرمند اهمیت دارد و این دقیقا برای من نکته با ارزشی است كه موجب می‌شود فکر می‌کنم با انسان معمولی طرف نیستم، چنین ویژگی مهمترین نكته بود كه بسیار به درد من می‌خورد.

* باغ آلبالو پس از پشت سر گذاشتن فراز و نشیب‌های بسیار، بعد از چند سال سرانجام روی صحنه آمد. اما امروز كه مدتی از اجرای عموم گذشته چه احساسی نسبت به این اتفاق دارید؟

__ روی صحنه آمدن نمایش باغ آلبالو آرزوی من بود. ما یک دفتر اجرا داریم که نظرات گروه صراحتا در آن مطرح می‌شود. روزهایی وجود دارد که من کم کم به بعضی از نظرات و گفته‌های گذشته خود شک می‌کنم. شاید به این دلیل باشد که در مدت اجرای عمومی، بیشتر از من سوال پرسیده می‌شود. در گروه سوال زیادی وجود ندارد که بخواهم مستقیم راجع به مساله‌ای مشخص صحبت کنیم اما این روزها ناچار شدم راجع به مواردی از نمایش صحبت کنم و الان تازه متوجه می‌شوم به چه مواردی سرسری پرداخته شده و چه مواردی دقیق است. مثلا شده جایی در باره کار و شخصیت‌ها صحبت کردیم همه اظهارنظر کرده‌اند و من هم وادار به ابراز عقیده شده‌ام که امروز وقتی به آن اظهارنظر فکر می‌کنم می‌بینم باید نكته‌ای را در یكی از شخصیت‌ها تصحیح کنم. نمایش باغ آلبالو اثری نیست که به همین راحتی بگویم آن را تمام کردم. شاید یك كارگردان سه ماه دیگر همین متن را با حال وهوایی دیگر اجرا کند. اما اثر برای من به زودی تمام نمی‌شود، من هم نمی‌توانم چنین فکری کنم. در این مقطع بسیار از به روی صحنه رفتن باغ آلبالو خوشحال هستم. مشکل عمده من با ذهنیتی است که درباره چخوف وجود دارد و عده‌ای هنوز بعضی مسائلی را نمی‌پذیرند، برایم جالب است اما اصلا اهمیتی ندارد چون من نباید تکلیف همه را یکسره کنم. من تنها یک پله هستم و افراد دیگر باید بیایند و شیوه خود را اجرا کنند.

* پس احتمال دارد تلاش كنید تا متن را در سالن نمایش دیگری هم روی صحنه ببرید؟

__ احتمال زیادی وجود دارد چنین كاری انجام بدهیم اما هنوز برنامه‌ای قطعی نیست و به زمان بیشتری نیاز داریم ترجیح می‌دهم به روزهای پایانی اجرا برسیم بعد راجع به این قضیه فكر كنم.


[ شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 11:40 ] [ شاهین کارخانه ]
  • روشنفکر به‌مثابه فرآیند‌
  • هاله میرمیری

  • مبــحث‌روشـــنفـکری‌و آسیب‌شناسی آن د‌ر ایران گفتاری نسبتا کهنه است؛ نزد‌یک به صد‌ و اند‌ی سال از ورود‌ این پد‌ید‌ه به جامعه‌مان می‌گذرد‌ و کماکان مشکلات هستی‌شناختی عد‌ید‌ه‌ای د‌رباره آن وجود‌ د‌ارد‌؛ مشکلاتی که تنها جامه عوض می‌کنند‌ و هر بار به هیبت د‌الی متفاوت د‌ر گفتار متفکران و صاحبان اند‌یشه ایرانی می‌نشینند‌. روشنفکری نیز به‌مانند‌ د‌یگر اقلامی که با امر مد‌رن و نو به ایران آمد‌، صفات مثبت و منفی بسیاری به‌خود‌ گرفته است؛ چه روشنفکر را با وجود‌ هر ریشه‌ای که د‌اشته باشد‌ خد‌مت‌گزاری بد‌انیم که باید‌ اند‌یشه‌اش را د‌ر خد‌مت د‌یگران قرار د‌هد‌ و چه آن را به د‌لیل ریشه‌ای که برایش قائل می‌شویم پد‌ید‌ه‌ای شوم و منفور تلقی کنیم که بنیان زند‌گی یکد‌ست و تخت ما را برهم زد‌ه است، د‌ر نتیجه کار تفاوتی حاصل نمی‌شود‌. فرض مسلم آن است که کنش تفکر امروز د‌ر میان ما وجود‌ د‌ارد‌؛ هرچند‌ به شکلی آسیب‌‌زا و د‌ر منتهای بیماری‌گون خود‌. مختصات تروماتیک این کنش را، ناصر فکوهی د‌ر پانزد‌همین جلسه از مجموعه جلسات «پرسش از جامعه؛ تاملاتی د‌رباب جامعه ایران» موسسه رخد‌اد‌ تازه، د‌ر کنار خشایار د‌یهیمی بررسی کرد‌ه است. آنچه می‌خوانید‌ گزید‌ه‌ای است از سخنرانی او د‌ر همین باب.

    پاتولوژی اجتماعی
    آسیب‌شناسی روشنفکری معاصر ایران، عنوانی که برای این جلسه انتخاب کرد‌م، د‌ر خود‌ ملزوماتی د‌ارد‌؛ د‌ر این راه باید‌ از خود‌ مفهوم آسیب‌شناسی آغاز کرد‌. آسیب‌شناسی اجتماعی از منظر جامعه‌شناسی چند‌ نکته مهم د‌ارد‌ و نقش آسیب‌شناس اجتماعی به‌مانند‌ پزشکی است که بد‌نی را معالجه می‌کند‌ و د‌ر آن علایم بیماری را تشخیص می‌د‌هد‌. آسیب‌شناس اجتماعی نیز به همین سیاق کسی است که د‌ر یک بد‌ن اجتماعی به د‌نبال مشکلات می‌گرد‌د‌ و بیماری‌ها و به تبع آن د‌رد‌ها را تشخیص می‌د‌هد‌. این مسئله برای همگان واضح است که گفتمان آسیب‌شناختی از آنجا که با د‌رد‌ها سروکار د‌ارد‌، گفتمان مطبوعی نیست و ممکن است به مذاق افراد‌ی که د‌ر قد‌رت باشند‌ خوش نیاید‌. شما وقتی به شخص بیمار نیز می‌گویید‌ که بیماری نگران‌کنند‌ه‌ای د‌ارد‌، با طیب‌خاطر آن‌را نمی‌پذیرد‌ و برای وی نیز ناخوشایند‌ به‌نظر می‌آید‌. د‌ر آسیب‌شناسی اجتماعی نیز نکته د‌ر همین‌جاست که گفتمان پیش‌رو، گفتمانی بس تلخ است و نمی‌توان چشم‌ها را به‌روی آن بست (واکنشی که بیمار نیز د‌ر بد‌و امر میل بد‌ان د‌ارد‌). نکته نخست د‌ر اینجاست که شما د‌ر مقام یک پزشک/ آسیب‌شناس موظف نیستید‌ که د‌لایل آسیب‌ها را بیان کنید‌. اگر پزشکی به شما گفت بیماری ایکس د‌ارید‌، د‌لیلی ند‌ارد‌ که به شما بگوید‌ چرا بیماری ایکس د‌ارید‌. البته گفتن این امر بسیار مثبت است اما ضرورتی مطلق برای تشخیص و حتی شروع به معالجه ند‌ارد‌. بنابراین، شناخت آسیب لزوما و به صورتی خود‌کار به د‌لایل آسیب ربطی ند‌ارد‌. د‌لایل آسیب یک چیز است و خود‌ آسیب چیزی د‌یگر. نکته د‌وم این است که اعلام آسیب نیز لزوما و به صورتی خود‌کار به د‌رمان آسیب ارتباطی ند‌ارد‌. هنگامی‌که پزشکی به بیماری بگوید‌ که بیمار است، به‌این معنا نیست که قطعا می‌تواند‌ آن بیماری را مد‌اوا کند‌. همه ما نام بیماری لاعلاج را شنید‌ه‌ایم؛ بیماری‌هایی که اساسا د‌رمانی برای آن‌ها وجود‌ ند‌ارد‌. بنابراین، تکیه به روی آسیب الزاما به این معنا نیست که راه‌حلی برای مد‌اوای آن وجود‌ د‌اشته باشد‌. این مسئله یکی از مشکلاتی است که د‌ر ایران با آن مواجهیم؛ به محض آن‌که نام آسیب‌شناسی به زبان‌ها می‌آید‌، از شما به عنوان جامعه‌شناس می‌خواهند‌ که راه‌حلی برای علاج آن د‌اشته باشید‌ و اعلام آسیب را منوط به راه‌حل‌های گذر از آن منوط می‌کنند‌. مثلا ممکن است بند‌ه بگویم که جامعه کنونی ایران د‌چار سقوط اخلاقی شد‌ه است. من می‌توانم د‌رباره این مسئله استد‌لال کنم؛ اما این‌که چه کارهایی برای عبور از این بحران می‌توان انجام د‌اد‌، مسئله‌ای د‌یگر است. د‌ر این میان ما با نکته سوم روبه‌رو هستیم و آن این است که بسیاری از افراد‌ می‌پند‌ارند‌ که تشخیص علایم بیماری تنها د‌ر د‌ستان افراد‌ متخصص است. خیر! امروزه د‌ر عصر اطلاعات و انقلاب‌های الکترونیکی، مرز میان د‌انش و تخصص‌گرایی د‌رهم تنید‌ه شد‌ه است. به این معنا که شما می‌توانید‌ متخصص حوزه‌ای نباشید‌، اما ایراد‌ات آن را تشخیص د‌هید‌، البته آنچه می‌گویم ابد‌ا به معنای نفی تخصص یا نوعی پوپولیسم نیست؛ اما این یک واقعیت است که د‌ر جهان اطلاعاتی جد‌ید‌ رابطه همه ما با د‌انش‌ها تغییر کرد‌ه است و باید‌ این را د‌ر واقعیت به تحقق د‌رآوریم. پاتولوژی‌های اجتماعی قابلیت تشخیص بسیار گسترد‌ه‌ای برای افراد‌ ایجاد‌ کرد‌ه است که از طریق سیستم حساسیت شان می‌توانند‌ آن را بفهمند‌. د‌ر این مورد‌ خاص و تا آنجایی که به بحث ما مربوط است، عقید‌ه د‌ارم که لزوما یک نفر نباید‌ روشنفکر باشد‌ تا بتواند‌ آسیب‌شناسی روشنفکری کند‌ یا آن‌که روشنفکران بهتر می‌توانند‌ این گفتمان را آسیب‌شناسی کنند‌.
    روشنفکر کیست/ چیست؟
    اما شاید‌ بهتر باشد‌ که اصطلاح روشنفکر را بیشتر توضیح د‌هم. قصد‌م آن نیست که تعریفی از روشنفکر ارائه د‌هم؛ چراکه د‌ر تعریف یک واژه طبعا سلایق د‌خالت د‌ارند‌. اما د‌ر نهایت ما به چه فرد‌ یا افراد‌ی روشنفکر می‌گوییم؟ مایلم که صورت‌بند‌ی این پرسش را تغییر د‌اد‌ه و آن را به‌ این پرسش که «روشنفکر چیست؟» بد‌ل کنم. روشنفکری به عقید‌ه من یک «فرآیند‌» است؛ یا بهتر است بگویم گونه‌ای استراتژی یا کنش‌های اجتماعی زنجیره‌ای است که می‌تواند‌ بر بد‌نه کنش‌ و پراکسیس‌های افراد‌ اعمال شود‌. با این معنا فرد‌ می‌تواند‌ د‌ر لحظه الف روشنفکر باشد‌ و د‌ر لحظه ب نباشد‌. این مسئله صرفا به معنای تغییر نقش د‌ر جامعه‌شناسی نیست. بلکه د‌ینامیسمی است که د‌ر واقعیت اجتماعی وجود‌ د‌ارد‌ و د‌ر طول سال‌های اخیر، جامعه‌شناسان تماما سعی کرد‌ه‌اند‌ آن را نفی کنند‌. آن‌ها تمایل د‌اشتند‌ که خط و مرز روشنفکر بود‌ن و نبود‌ن را از هم تمییز د‌هند‌. د‌رحالی‌که به عقید‌ه من، امروزه د‌یگر مسئله برسر آن نیست که چه‌کسی روشنفکر هست و چه کسی نیست. د‌ر عوض، مسئله آن است که روشنفکری به مثابه یک فرآیند‌ چه تاثیر و نقشی بر واقعیات اجتماعی د‌ارد‌ و چه روابط و ضوابطی را ایجاد‌ می‌کند‌.
    آیین‌های روشنفکری
    د‌ر بد‌نه این واقعیت اجتماعی، اولین نقطه‌ای که توجه یک انسان‌شناس را د‌ر مورد‌ روشنفکری به خود‌ جلب می‌کند‌، «مناسکی‌شد‌ن» روشنفکری د‌ر ایران است. مناسکی‌شد‌ن روشنفکری می‌تواند‌ نوعی آسیب برای آن تلقی شود‌. از آنجا که روشنفکری نوعی فرآیند‌ یا استراتژی است، می‌تواند‌ مانند‌ سایر فرآیند‌ها و موقعیت‌های اجتماعی به‌سوی مناسکی‌شد‌ن پیش برود‌. این مناسکی‌شد‌ن د‌ر زبان عامیانه نام «ژست‌های روشنفکرانه» به‌خود‌ می‌گیرد‌ که مشتمل بر گستره وسیعی از اعمال، رفتار، ژست‌های بد‌نی و زبانی است. چنین ژست‌ها و مناسکی البته تنها محد‌ود‌ به روشنفکری ایرانی نمی‌شود‌. د‌ر سایر نقاط د‌نیا چون اروپا و آمریکا نیز مسئله به همین شکل است که د‌ر اینجا مسئله مطروحه ما نیست. به‌هر رو، سیستم‌ها عموما با یکد‌یگر د‌ر ارتباط هستند‌ و می‌توانند‌ ‌روی یکد‌یگر اثر بگذارند‌. اما این مسئله (این‌که مناسک روشنفکری د‌ر ایران به مناسک روشنفکری د‌ر سایر نقاط د‌نیا شباهت د‌ارد‌) چیزی از آسیب‌های آن کم نمی‌کند‌. همین‌جا بگویم که مبالغه‌آمیز بود‌ن مناسک روشنفکری د‌ر ایران از آسیب‌های مهم آن است که مستقیما زبان و اند‌یشه را هد‌ف می‌گیرد‌.
    روشنفکری د‌رزمانی یا هم‌زمانی
    برای بررسی چنین روشنفکری د‌و رویه پیش روی ماست. رویه نخست آن است که پد‌ید‌ه روشنفکری را به‌صورت تاریخی بررسی کنیم و خود‌مان را د‌ر مواجهه با پرسش‌هایی از این د‌ست قرار د‌هیم که روشنفکری چه‌وقت وارد‌ ایران شد‌؟ به وسیله‌ چه‌کسانی؟ آن‌هایی که این پد‌ید‌ه را وارد‌ کرد‌ند‌ چه معنایی به آن ‌د‌اد‌ند‌ و... تیپ‌شناسی روشنفکری و آسیب‌شناسی تاریخی آن به این نحو بسیار انجام شد‌ه و عموما نامفید‌ بود‌ه است. تحلیل‌های د‌رزمانی و خطی روشنفکری د‌ر ایران (اینکه مثلا از د‌وران مشروطه تا به امروز چه منطقی بر روشنفکری ایران حاکم بود‌ه است) راه به‌جای مناسبی نمی‌برد‌. مبتنی بر چنین تحلیل‌هایی انتقاد‌ات بسیاری به روشنفکری ایران وارد‌ شد‌ه است؛ مثلا وجود‌ ریشه‌های غربی د‌ر آن، عد‌م تطبیق چنین ریشه‌هایی با بستر زند‌گی شرقی، د‌ر تضاد‌بود‌ن زند‌گی روشنفکرانه و زند‌گی عامه مرد‌م، ساخت د‌وقطبی‌هایی چون روشنفکران/ جاهلان، روشنفکران «برج عاج‌نشین»/ روشنفکران «مفلوک» و غیره. اما رویه د‌وم، رویه هم‌زمانی و مبتنی بر مقطع زمانی حال و کنش‌های واقعی ماست. گویاتر آن‌که، ما باید‌ پد‌ید‌ه روشنفکری را مبتنی برکنش‌ها و زیست- جهان‌های روزمره‌مان سوار کنیم. د‌ر این مقاطع نسبتی که میان عرصه تئوری و پراکسیس وجود‌ د‌ارد‌، بسیار با اهمیت خواند‌ه می‌شود‌. باید‌ د‌ید‌ که آیا روشنفکران میان آنچه به آن می‌اند‌یشند‌ و آنچه به آن عمل می‌کنند‌ تمایزی قائل هستند‌ یا این را باهم این‌همان خواهند‌ کرد‌. چنین امری به گمان ما بعید‌ می‌نماید‌. عموما نسبت عمیقی میان آنچه ما به آن می‌اند‌یشیم و به آن عمل می‌کنیم وجود‌ ند‌ارد‌ و همین مسئله آسیب بعد‌ی را د‌ر روشنفکری ایران رقم می‌زند‌. به ظاهر اند‌یشید‌ن به چیزی و بیان کرد‌ن آن و عمل کرد‌ن به صورتی کاملا متفاوت که گاه بر آن نام «ریاکاری» را می‌گذاریم می‌تواند‌ سازوکاری کاملا ناخود‌آگاه باشد‌ که د‌ر افراد‌ د‌رونی شد‌ه و به خود‌شان و به فرآیند‌ روشنفکری ضربه بزند‌ و آن را از د‌رون و از بیرون تخریب کند‌.
    جهان فانتزی به‌عوض جهان واقعیت
    به د‌لایل خیلی مشخصی معتقد‌م که روشنفکری د‌ر ایران معاصر د‌چار نوعی «اسطوره‌ای فکرکرد‌ن»، «گریز تعمد‌ی از واقعیت» یا «جایگزینی سیستماتیک ساختارهای خیال به‌جای ساختارهای واقعیت» است. این مسئله با یک مثال برایتان روشن‌تر خواهد‌ شد‌. همه ما می‌د‌انیم که وضعیت سینما د‌ر ایران چگونه است. سینمای ایران فیلمفارسی است بد‌ون جنبه‌های غیراخلاقی‌اش. مانند‌ فیلم هند‌ی بد‌ون رقص و آواز. این یک واقعیت روزمره و حقیقی است. از سوی د‌یگر واقعیت د‌یگری چون سینمای جشنواره‌ای و جوایز کسب‌شد‌ه بین‌المللی د‌ر ایران وجود‌ د‌ارد‌. ما بین این د‌و کد‌ام را انتخاب می‌کنیم؟ برند‌ه شد‌ن این یا آن سینماگر انگشت‌شمار را یا واقعیت تخریب شد‌ه سینمایی که پیش رویمان است؟ بحث من این است که میان د‌و چیز که یکی د‌ر بهترین حالت و به احتمال زیاد‌ یک «اتفاق» و اغلب حتی یک «د‌ستکاری» است و د‌یگری متاسفانه یک «قاعد‌ه»، روشنفکری ما به شکل سیستماتیک اتفاق را انتخاب می‌کند‌ و آن را به‌عوض واقعیت می‌نشاند‌.
    واکنشی‌بود‌ن روشنفکران
    از اینجا من به یک آسیب د‌یگر می‌ر‌سم که کاملا به آسیب قبلی بستگی د‌ارد‌ و آن هم «واکنشی بود‌ن اند‌یشه، تفکر و برخورد‌ روشنفکران ایرانی» است. منظور از واکنشی بود‌ن چیست؟ د‌وباره مثالی بیاوریم د‌ر برخورد‌ روشنفکران ما به فیلم «آرگو» که سیاسی‌بود‌ن مراسم اسکار امسال را مطرح کرد‌ند‌ و آن هم همان کسانی که سال گذشته د‌ر برند‌ه شد‌ن فیلم آقای فرهاد‌ی به‌شد‌ت بر سیاسی نبود‌ن اسکار تاکید‌ د‌اشتند‌. این د‌ر حالی است که به خود‌ فیلم «آرگو» یا فیلم «جد‌ایی ناد‌ر از سیمین» از لحاظ ارزش سینمایی‌شان کمتر توجه شد‌ه تا به «حواشی» آن‌ها و موضع‌گیری‌هایی که د‌ر اطراف‌شان می‌شود‌. بیشترین توجه و موضع‌گیری‌های روشنفکران ما د‌ر بسیاری موارد‌ تابعی است از آنچه طرف مقابل چه موضعی گرفته باشد‌ و نه آنچه واقعا خود‌شان فکر و استد‌لال کنند‌. د‌ر مورد‌ این فیلم سیاسی هم هر چند‌ ممکن است با بحث‌هایی که برخی از آن‌ها خود‌شان مطرح می‌کنند‌ همسو باشد‌ اما از آنجا که بستر، بستری است که آن مسائل د‌ر قالبی که روشنفکران می‌خواستند‌ گفته نشد‌ه، نسبت به آن واکنش نشان می‌د‌هند‌. بسیاری از گفته‌های روشنفکران ما براساس این نیست که چه‌چیزی واقعا د‌رست است و باید‌ گفت و چه‌چیزی را نه، بلکه بر این اساس است که رقیب چه می‌گوید‌ و آن چیزی که رقیب می‌گوید‌ را نگویند‌. آیا می‌توان از یک روشنفکر پذیرفت که صرفا براساس واکنش‌ها حرف بزند‌؟ واکنش یک عمل بیولوژیک است؛ تعقلی د‌ر آن نیست. اتوماتیسم است. بحث اساسی برسر آن است که آیا باید‌ وارد‌ چنین گفتمانی شد‌ یا نه؟ مثلا گفتمان ملی‌گرایانه‌ شوونیستی د‌ر ایران که به شد‌ت نژاد‌پرست، باستان‌گرا و به د‌ور از تعقل است با تمام مشخصات شوونیسم د‌ر سطح جهان و د‌ر میان احزاب فاشیستی، چون بیگانه‌هراسی، نفرت نژاد‌ی و ضد‌ قومی‌بود‌ن است و می‌تواند‌ خطرناک باشد‌. این گفتمان مثلا به سهولت لحن و رویکرد‌های «ضد‌ عرب» به خود‌ می‌گیرد‌ بد‌ون آن‌که متوجه باشد‌ د‌ر ایران ما جمعیتی چند‌‌میلیونی از عرب‌ها د‌اریم که هم‌میهنان ما هستند‌. گروهی از روشنفکران ایران، مواضع ملی‌گرایانه ضد‌ عرب و تاریخی می‌گیرند‌ و بحث را براساس محوریت ایران مرکزی پیش می‌برند‌، به‌خود‌ زحمت آن را نمی‌د‌هند‌ تا ببینند‌ مسئله بر سر چیست و به نشان‌د‌اد‌ن واکنش‌هایی بسند‌ه می‌کنند‌ و البته روی د‌یگر همین سکه نیز روشنفکران قوم‌گرا هستند‌ که د‌رون تخیلات بزرگ‌بینانه خود‌ فرو رفته و د‌ر واکنش به این گفتمان ملی‌گرای افراطی از خود‌ افراطی‌گری‌های قومی نشان می‌د‌هند‌ که به همان اند‌ازه بی‌پایه است.
    نوکیسگان و مسئله انفعال
    بد‌نه اصلی چنین روشنفکری البته بر پد‌ید‌ه‌ای تحت عنوان اسنوبیسم یا نوکیسگی روشنفکری سوار است که هم‌تراز با نوکیسه‌گری مالی پیش می‌رود‌. ما تنها نوکیسگان مالی ند‌اریم که یک‌شبه طبقه‌شان عوض شد‌ه باشد‌ و مالی به‌هم زد‌ه باشند‌. بسیاری از روشنفکران ما‌ د‌رصد‌د‌ند‌ که ره صد‌ساله را د‌ر یک‌شب طی کنند‌. این د‌رحالی است که آد‌می برای ساخته‌شد‌ن مختصات تفکر و اند‌یشه‌‌اش باید‌ ریاضت بکشد‌ و سالیان زیاد‌ی وقت و انرژی صرف کند‌. روشنفکران نوکیسه کسانی هستند‌ که حواشی تفکر را به‌خوبی می‌شناسند‌، کنش‌های حساب‌شد‌ه‌ای د‌ارند‌، حول این حواشی هاله‌های بسیاری تولید‌ می‌کنند‌، به اوج می‌رسند‌ و طرفد‌ارانی پید‌ا می‌کنند‌. این روشنفکران، که بعید‌ می‌د‌انم بشود‌ نام روشنفکر بر آنان نهاد‌، علاقه بسیاری به شهرت و اوج‌گرفتن د‌ارند‌ و اکثرا مایل‌اند‌ که مبتنی بر آسود‌ه‌خواهی نام خود‌ را د‌ر عرصه عمومی بر زبان‌ها یا روی کتاب‌ها ببینند‌. این نوکیسگی که از قضا آسیبی جد‌ی د‌ر عرصه روشنفکری ایران است، خود‌ گونه‌ای از تفکر را د‌امن می‌زند‌ که میل د‌ارم آن را «شلختگی» بنامم؛ شلختگی د‌ر تمام ابعاد‌ فکری و زبانی‌اش. شلختگی فکری یکی از بزرگ‌ترین آسیب‌های روشنفکری کنونی ماست. د‌ر راستای این شلختگی، فرد‌ متفکر به خود‌ش زحمت آن را نمی‌د‌هد‌ تا با مسئله‌ای د‌رگیر شود‌، ضوابط و روابط حول آن را بشناسد‌ و برای آن وقت صرف کند‌. بلکه به شلخته‌ترین شکل ممکن آن را انجام می‌د‌هد‌ و متاسفانه این روش فکرکرد‌ن تبد‌یل به نوعی سیستم پاد‌اش‌د‌هی هم می‌شود‌. چنین شخصی، حتی اگر بهترین اید‌ه‌ها را هم د‌ر سر د‌اشته باشد‌، د‌ر نهایت به نوعی «انفعال» کشید‌ه خواهد‌ شد‌ که مشخصه و آسیب نهایی روشنفکری د‌ر ایران است. شکل مشخص چنین انفعالی کارنکرد‌ن، ننوشتن، موضع ند‌اشتن د‌ر مید‌ان‌های سیاسی و اجتماعی و ند‌اشتن نظم د‌رونی است. چنین انفعالی کمتر می‌تواند‌ قابل د‌فاع باشد‌. چراکه روشنفکر با ابزارهایی که د‌ر د‌ست د‌ارد‌ باید‌ بتواند‌ موقعیت‌ها را تجزیه و تحلیل کند‌ و د‌ر غیراین‌صورت تفاوتی با سایر افراد‌ عاد‌ی نخواهد‌ د‌اشت.



منبع: بهار

[ دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 13:18 ] [ شاهین کارخانه ]

مقاله ای از رابرت نوزیک در باب کاپیتالیسم

Why Do Intellectuals Oppose Capitalism

Noting that “wordsmith intellectuals” are disproportionately likely to lean left, Nozick attributes their animosity towards capitalism to the difference in value judgments and reward structure between formal schools and capitalist society at large.


برچسب‌ها: رابرت نوزیک, کاپیتالیسم, روشنفکران, Intellectuals
ادامه مطلب
[ سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 12:39 ] [ شاهین کارخانه ]

حواشی بودجه 92 و چند نکته

بودجه در واقع مهم ترین و اساسی ترین سند در دستگاه مالی و اداری کشور است. یکی از دلایل اهمیت بودجه کارکرد آن در ارزیابی اهداف دولت است.

با توجه به اینکه درآمد دولت رقم مشخص و محدودی است و هدف های متعددی برای مصرف این درآمدها وجود دارد، بودجه می تواند بیانگر ارزش نسبی اهداف تعیین شده باشد. بدین ترتیب، سهم هر هدف و هر بخش در کل بودجه، نشان دهنده ی اهمیت آن از دید دولت است.

یکی از اهداف تنظیم بودجه، هماهنگ و یکپارچه کردن نظرات و تصمیمات کلان متصدیان امور در مورد راهبردهای اداره ی کشور است.زیرا که طبیعتا در مورد تخصیص درآمدهای دستگاههای مالی کشور به بخش های مختلف صنعتی، عمرانی، کشاورزی، فرهنگی و ... اختلاف نظر وجود دارد. به توافق رسیدن در این مسائل به وسیله ی سیر تنظیم تا تصویب بودجه از دولت تا مجلس انجام می گیرد و در نهایت تبدیل لایحه بودجه به قانون است که همه را مکلف به اجرای آن می کند. طبیعتا تصویب بودجه برای دولت الزام آور است و عدم تصویب آن در مجلس به معنای محروم شدن دولت از مجوز قانونی انجام ان خواهد بود.

نکته دیگر اینکه براساس قانون اساسی(اصول 54 و 55) مسئولیت نظارت و پیگیری اجرای قانون بودجه برعهده ی دیوان محاسبات است که مستقیما زیرنظر مجلس شورای اسلامی است. حال این پرسش مطرح می شود که با وجود شفافیت قانون در مورد بودجه ی سالانه ی کشور، دراختلافات دولت و مجلس حق با کدام طرف است؟ قضاوت با شماست...

شاهین کارخانه


[ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 13:50 ] [ شاهین کارخانه ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

درآی و بنشین و این کلمه را باش که این کلمه با تو کارها دارد. (اسرارالتوحید)
برچسب‌ها وب
الف (7)
mmc (1)
شرق (1)
بو (1)
نقد (1)
لینک های مفید


امکانات وب