ژورنالیست جوان وبنوشت شاهین کارخانه
| ||
اما غروب یک روز پاییزی بود که زوال دلیریمان را دریافتم. در تبعید، در حصر دلتنگی، روزهای بیحادثهام میپوسیدند، محروم از رخداد و نگاهت. محروم از اشکها، از زندگانی، از تپش. تا آنکه از راه رسید یک نیمروز بهاری، خیالی گریزنده، مثل چکیدهای از زیبایی ناب. از پرسههایم در کتابهای خیابان انقلاب، تا افسون سرشاخههای درختان خیابان قدس. افسوس که هیچگاه زمان در بولوار کشاورز متوقف نماند. هر آنچه گفتم و نوشتم نخواندی و نخواندند. مردی را تصور کن که هیچکس او را نمیشناسد. و فصلی از کتاب روزهای زندگی من که در جستوجوی زمان از دست رفته به تباهی گذشت. [ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۹۷ ] [ 1:20 ] [ شاهین کارخانه ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |