ژورنالیست جوان
وبنوشت شاهین کارخانه
قالب وبلاگ
لینک های مفید

 

«رگینه»

رگینه؛ دختر جوان دانمارکی بود که از سپتامبر ۱۸۴۰ تا اکتبر ۱۸۴۱ نامزد فیلسوف و خداشناس دانمارکی سورن کیرکگور بود.
بعد از آنکه «سورن» رگینه را در منزل یک دوست دید و عاشقش شد، روزی در نزدیکی خانه‌ی آن‌ها، رگینه را ملاقات می‌کند:
«درخیابان بیرون خانه‌شان همدیگر را دیدیم. گفت کسی خانه نیست. آنقدر بی‌مغز بودم که این  را به حساب دعوت  گذاشتم. با او داخل خانه شدم. در اتاق پذیرایی دوتایی تنها، در برابر هم ایستاده بودیم. اندکی معذب بود. از او خواستم مثل همیشه قطعه ای بزند. او هم زد. اما باز هم راحت نبودیم. آن وقت یک دفعه دفترچه نت را از جلویش برداشتم،آن را بستم. و با اندکی خشونت به روی پیانو پرت کردم وگفتم:«حالا اصلاً موسیقی به چه درد من می خورد!!این تویی که من دنبالت هستم.»
ساکت ماند. تلاش دیگری نکردم که دلش را به دست بیاورم...

مستقیم پیش پدرش رفتم. پدرش راضی به این ازدواج بود برای۱۰سپتامبر، وقت دادند. حتی یک کلمه برای ترغیب رگینه نگفتم. رگینه جواب مثبت داد.»
سورن در یادداشت‌های روزانه‌اش می‌نویسد: «او خودش را به من سپرد، تقریباً عبادت می‌کرد و از من می خواست عاشقش باشم. و این چنین بر من تاثیر گذاشت و به هیجانم آورد...»

اما، سورن در مراسم نامزدی حاضر نشد تا همه چیز به فاجعه تبدیل شود. عاشق بیست‌وهفت‌ساله رگینه را تنها گذاشت.
چون در آن زمان معتقد بود این انتخابی‌ست میان رگینه و خدا، و سورن خدا را انتخاب کرد. رگینه را رها کرد تا یقین کند می‌تواند بر جبر زندگی فائق آید و نگذارد «تقدیر» مسیر زندگی‌اش را طراحی کند. پایان دادن به این رابطه سخت بود. در آن زمان به این راحتی نمی‌شد نامزدی را به هم  زد، خصوصاً اگر دلیل معقولی نداشتی. سورن مجبور شد شقاوت پیشه کند تا رگینه دست از او بشوید. به رگینه گفت که تمام آن حرف‌ها، عشق‌ها و زمزمه‌ها چیزی نبوده جز تلاشی هوشمندانه برای فریب زیبارویی که تمام شهر رویای تملکش را در سر می‌پروراندند.
سورن در باره آن روزها در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشته است: «دوران رنج وحشتناکی بود. مجبور بودم آنگونه شقاوت بورزم و در عین حال آنگونه هم عشق بورزم. رگینه مثل یک ماده ببر می‌جنگید.»

آن ها از هم جدا شدند. سورن از آن روز می‌گوید:

«رگینه گفت قول بده به فکر من باشی. من قول دادم. گفت: مرا ببوس. بوسیدمش، بی شور و شهوت. و از هم جدا شدیم. تمام آن شب در رختخواب گریه کردم. رگینه  پس از به هم خوردن این رابطه سخت بیمار شد. دو سال بعد ازدواج کرد.»
سورن بعدها به این نتیجه رسید که رها کردن رگینه اشتباه بوده و اگر ایمان بیشتری به خدا داشت، و واقعاً باور داشت که خدا هر کاری را ممکن می‌کند، می‌توانست «رگینه اولسن» را هم داشته باشد. سورن کیرکگور تا پایان عمر ازدواج نکرد.
هم‌عصران کیرکگور، سورن را مجنون سودازده‌ای می‌پنداشتند که یاوه می‌سراید و کفر می‌گوید. تنهایی، تا واپسین دم مرگ، صمیمی‌ترین همنشینش بود و تقدیر، که همواره از آن هراسان بود، بی‌رحمانه سایه‌اش را بر تمام لحظات زندگی‌اش گسترد.
گمان می‌کنم در زندگی بزرگ‌ترین نظریه‌پرداز ایمان در عصر جدید، جایی هست که هر انسانی ممکن است در فرازی از زندگی‌اش، با تمام وجود تجربه کند؛ آنجا که در واپسین نوشته‌های زندگی‌اش می‌نویسد: «اگر ایمان داشتم، ایمان به زندگی، کنار رگینه می‌ماندم.»

 

[ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶ ] [ 0:29 ] [ شاهین کارخانه ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

درآی و بنشین و این کلمه را باش که این کلمه با تو کارها دارد. (اسرارالتوحید)
لینک های مفید


امکانات وب