ژورنالیست جوان وبنوشت شاهین کارخانه
| ||
امروز عمیقا به دو دوست قدیمی فکر میکنم، روزگاری هر سه بلندپروازی میکردیم و هزار و یک نقشه دور و دراز داشتیم برای فتح جهان، برای تغییر دنیا، میخواندیم و میدیدیم و میگفتیم...
تا اینکه روزگار عوض شد و یکی بار سفر بست و رفت آن طرف آبها که متخصص و آکادمیسین و آدم حسابی بشود، و دیگری هم عاشق شد و رفت که مرد زندگی باشد و لقمه نانی را با عشق بخورند و لذت ببرند از عشق آتشینشان، که چه خوش باشد دو نفره خواندن و دیدن و گفتن.
آنها رفتند و من مانده بودم، بیآنکه فضیلتی در کار کسی نهفته باشد. زمانه حکم به جدایی ما داده بود، همین. آن وقتها فکر میکردم هر کداممان راهی را انتخاب کردهایم و آیندهای را برگزیدهایم. آنها را نمیدانم، اما خودم امروز احساس میکنم اساسا انتخاب چندانی در کار نبود.
چند ماهی است که رفیق عاشقپیشه از معشوقهش جدا شده و حیران شده از تنها شدن و از دست دادن، و گرفتار بدهی و مهریه. رفیق مهاجر هم برگشته گرفتار افسردگی و تنهایی و ناامیدی عمیق که در آستانه سی سالگی هنوز نمیدانیم چه هستیم و کجاییم و دنبال چه هستیم. عجیبتر آنکه دوستی سابق هم میان ما وجود ندارد، جز چند پیام تلگرامی، چند ماه یکبار... ما از هم دور افتادیم، و هر کدام از معشوقههایمان هم جدا افتادیم.
نه اینکه امکانش نبود، نمیشد. زمانه نمیگذاشت. احتمالا امروز تصویرمان از یکدیگر، چندان تطبیقی با واقعیتمان ندارد. خبری از روزمره هم نداریم. نه از رفقایمان، نه از معشوقههایمان. هیچ کداممان نمیدانیم دیگری روزش را چگونه شب میکند. درباره لیبرالیسم چگونه فکر میکند، هنوز در دفاع از بازار آزاد و دفاع از تحصیل رایگان احساس میکند یک جای کار میلنگد یا نه. نمیدانیم هنوز چشم به راه برگشتن معشوقه است یا تن داده به واقعیت سخت. رسما بیخبریم. روزمره همان است که تاریخ میشود و تاریخ را از هر چیزی بگیری کالبدی بیجان میشود. ما شبیه معماری شهرمان شدهایم.
ما دوریم، دوریم از روزهایی که آنقدر غنی بود که محتاج فردا نبودیم.
دیگران شاید باورشان نشود که ما همواره مجبور بودیم. نشد، زمانه نخواست. زمانهی بیرحم.
حالا انگار دیگر کسی به فتح نمیاندیشد، دیگر کسی به عشق نمیاندیشد، دیگر هیچکس به هیچچیز نمیاندیشد.
[ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶ ] [ 13:26 ] [ شاهین کارخانه ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |