افلاطون میگوید سه آرزوی هر انسان: سلامتی، ثروت و زیبایی است. روشنفکرانِ
دیگر گاهی زیبایی ظاهری را بیاهمیت میدانند و ویژگیهای دیگری را مهم
تلقی میکنند؛ ولی در دنیای واقعی، زیبایی مهم است و تیر این فلسفهبافیها
معمولا به سنگ واقعیت میخورد. در زندگی روزمره وقتی با فرد جدیدی مواجه
میشویم، همان زمانی که با خود فکر میکنیم آیا این فرد آشناست یا نه،
جذابیت و زیبایی او را هم میسنجیم. جدا از بحثهای فلسفی در مورد اصالت
زیبایی، تاثیرگذاری چشمگیر آن در رفتارهای انسانی غیرقابل انکار است. من
در اینجا نتیجه چند مطالعه روانشناسی را مثال میزنم: مردم به افراد زیبا
بیشتر اعتماد میکنند، از افراد زیبا کمتر درخواست کمک میشود (مثلا اگر در
خیابان دنبال نشانی خاصی میگردیم، ترجیح میدهیم از افراد زیبا سوال
نکنیم.) وقتی با افراد زیبا همصحبت میشویم، نسبت به افراد با جذابیت
کمتر، کمی دورتر از آنها قرار میگیریم. افراد زیبا در بحثها بهتر
میتوانند نظر موافق دیگران را جلب کنند و بالاخره این شائبه در ذهن مردم
وجود دارد که افراد زیبا در کارشان موفقتر هستند یا زندگی زناشویی بهتری
دارند. هر چند این نمونهها، نشانههایی از خطاهای شناختی هستند ولی به علت
کارکردهای بین فردی و اجتماعی، طبیعی است که مردم در جستوجوی زیباتر شدن
باشند. به راستی ما ایرانیها زیبایی را چگونه میبینیم و چگونه میدیدیم؟
درک فعلی ما از زیبایی تا چه حد تاثیر گرفته از معیارهای فرهنگ غربی است؟
از آنجا که حافظ آینهدار بخش مهمی از فرهنگ ما است، بررسی غزلیاتش اطلاعات
ارزشمندی در مورد پیشینه و ریشههای فرهنگی ما و البته در اینجا به صورت
خاص، تلقی ما از زیبایی میدهد. برخی از واژگانی که حافظ در توصیف معشوق به
کار میبرد عبارتند از: سهیقد، سیهچشم، چشممست، چشمشوخ، چشمشهلا،
ماهسیما، لبلعل، خط و خال ملیح، موی دلکش، مژگان دراز و کمانخانه ابرو.
با این حال حافظ عمیقا معتقد است که جمالِ شخص «چشم و زلف و عارض و خال»
نیست بلکههزار نکته در این کار و بار دلداری نهفته است. درک زیباییشناسی
حافظ از معیارهای معمولی فراتر میرود. به عنوان مقایسه، وقتی شکسپیر از
زیبایی صحبت میکند؛ از توصیف اجزای معشوق فراتر نمیرود. شکسپیر چیزی به
نام «ادا»، «غمزه» یا «عشوهگری» نمیشناسد. درست است که حافظ لب معشوق را
«شیرین» توصیف میکند ولی در جستوجوی «عشوهای زان لب شیرین شکربار است.»
یا در جایی دیگر:
ز لعل باده فروشت چه عشوهها که خریدم/ ز غمزه بر دل ریشم چه تیرها که گشادی
حافظ از این هم فراتر میرود و به یک شکل فوق انتزاعی، در توصیف معشوق،
تنها یک واژه به کار میبرد که دربردارنده همه ویژگیهای فوق است و آن واژه
«آن» است. شاید غیرقابل ترجمهترین واژه در دیوان حافظ همین «آن» باشد:
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد/ بنده طلعت آن باش که «آنی» دارد
در فرهنگ ما «غمزه»، «عشوه»، «خماری چشم»، «پیچش مو» و «اشارتهای ابرو» از
خود این اجزا مهمتر است. رویکرد به زیبایی در فرهنگ ما بیشتر انتزاعی است
تا اینکه عینی باشد. توصیف معشوق، تا این حد انتزاعی و عمیق در ادبیات
جهان بینظیر است. گویی حافظ اغراق نمیکند وقتی میگوید: «قدسیان گویی که
شعرحافظ ازبر میکنند»!
* روانپزشک