ژورنالیست جوان وبنوشت شاهین کارخانه
| ||
هجده سالهام و روزنامه يعني روزنامه سلام ؛ نبش كوچه شهيد رضا نايبي ، خيابان فلسطين. از پنجرههاي رو به خيابانش ميتوان چنارهاي بلند را شمرد.سال 1375 است و هنوز هيجان پذيرفته شدن در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران را با خودم همه جا ميبرم از خانه تا روزنامه سلام و ازروزنامه سلام تا راسته كتابفروشهاي انقلاب.روزنامه يعني روزنامه سلام و روزنامهگار يعني همه اين آقايان كلهگنده و سرشناسي كه در راهروهاي روزنامه ميبينمشان و خوشحالم كه در آسانسور گاهي به اندازه يك طبقه با آنها همراه هستم.روزنامهنويسي خيلي كار بزرگي است.انگار خيلي هم سخت است و البته خيلي مهم.روزنامهنگاران خيلي كارشان درست است.از تحريريهشان هميشه صداي بحث و جدل ميآيد.هيچ وقت با هم موافق نيستند.كله بعضيهاشان هم بوي قرمهسبزي ميدهد.كارشان آنقدر مهم و پردردسر است كه علاقهمند هجده سالهاي را كه در راهرو بالا و پايين ميرود و هيچ چيز نيست جز يك اپراتور ساده كامپيوتر در بخش اداري اصلا نميبينند.من اما هجدهسالهام و گمان ميكنم زندگي را ميشود در مشت خود گرفت؛ پس از دور حواسم به كار بزرگي است كه ميبينم آنها مشغولشاند؛ به « پروانه محيي »، به «عباس عبدي»، به « عذرا فراهاني » و حتي به « مظفر عقيلي » و «قاسم بيپروا » و عكسهايشان. حالا خيلي سال گذشته.ديگر هجدهساله نيستم.روزنامه سلامي هم ديگر در كار نيست.هيجان دانشكده ادبيات هم فروكش كرده.حالا ديگر زندگي فقط زندگي است و كار فقط كار ! روزنامه سلام توقيف شده. من در يك كتابفروشي كار ميكنم و چيزي به
نام « سرنوشت » را باور ندارم.اما سرنوشت انگار جايي بيرون از اراده من سخت
به كار خودش مشغول است و كارم را از كتابفروشي به مجله « زنان »
ميكشاند. شهلا شركت بداخلاق است و من هنوز خيلي جوان. زياد نميخندد و
بيش از آنچه لازم است جدي به نظر ميرسد. جديتاش اما دو سال بيشتر طول
نميكشد.همين كه كمكم نويسنده مجله ميشوم و براي خودم صاحب جايي ثابت در
تحريريه پر و پيمانش ، يخها ميشكند. حالا ديگر دوستش دارم و خودش و
مجلهاش شدهاند بخش مهمي از زندگيام. پايم به تحريريههاي ديگري هم باز
شده.روزنامهنگاري مثل بازي است، مدام شروع و تمام ميشود.روزنامهها باز و
بسته ميشوند و سالنامهها نو و كهنه.ما هم هر روز آدم ديگري
ميشويم.زماني طول نميكشد تا از دنياي كتابها و داستانها بيرون ميآيم و
مشتاق روزنامهنگاري ميپرم وسط دنياي ديوانه ديوانه ديوانه
واقعيت.ميخواهم بنويسم. به چيزهاي بزرگي مثل ثبت صادقانه حقيقت فكر ميكنم
و مغزم پر است از نقشه دقيق آيندهاي كه روزنامهنگاري آن را با احساس
خوب مفيد بودن به حال ديگران عميقتر خواهد كرد.ميروم « مركز مطالعات
رسانه » اسم مينويسم. ميشوم شاگرد حسين قندي، شاگرد فريدون صديقي و
شاگرد عليرضا ترابي. حالا انگار صد سال گذشته.ديگر نه هجدهسالهام نه يكي
دو سال اين طرف و آن طرفتر. هيجان روزنامهنگار شدن و پريدن وسط دنيا هم
فروكش كرده.در دنياي واقعيت اتفاق تازهاي نميافتد و كسي هم قرار نيست
كار تازهاي بكند. زندگي فقط زندگي است و كار فقط كار ! چهارشنبه 2 مرداد 1387 روزنامه دنیای اقتصاد [ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۱ ] [ 16:41 ] [ شاهین کارخانه ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |