ژورنالیست جوان
وبنوشت شاهین کارخانه
قالب وبلاگ
لینک های مفید
فرقی نمی کند عاطفی باشد یا کاری، تفاوتی ندارد درسی باشد یاخانوادگی، اگر ماندگار شود دیگر جایی نمیرود. می ماند و توی خلق و خو و رفتارت جا خوش میکند. آن وقت یک هو چشم باز میکنی و می بینی یک سال گذشته است اما هنوز از جایت بلند نشده ای. هنوز ضربه ای را که خورده ای، حل نکرده ای و به جایش دست روی دست گذاشته ای تا خود به خود حل شود. نه حسی از آن عصبیت برجا مانده و نه حتی جایی برای ابراز احساسات. یک هو می بینی به جای آنکه زندگیت روی نوار موفقیت باشد، روز به روز در حال از دست دادنی! از دست دادن شادمانی و لحظه های خوب دور هم بودن و بگو و بخند.
یک روز از خواب بلند میشوی و یادت میفتد که چندین و چند سال پیش، در چنین روزی بود که حال ناخوش بر تو غلبه کرد و باورت نمیشود که این همه روز را در عزای یک اتفاق بد گذرانده باشی. باورت نمی شود،
اما واقعیت ثبت شده در تقویم زندگیت، تو را به جایی میبرد که راه فراری از آن نیست. فقط می دانی که دیگر خودت نیستی. خودت نیستی با بی پروایی های همیشگیت، با سرخوشی های همیشگیت و با بی خیالی ها و روزمرگی های همیشگیت.
یادت می آید که یک روزی، وقتی کسی حال رفقایت را از تو می پرسید، شوخی یا جدی، جواب میدادی: » من حال و روزم از همه شان بهتر است! « حالا دیگر حتی آدمی نیستی که شوخی کنی، چه برسد به اینکه شوخی هایت دیگران را هم بخنداند. دیگر آدمی نیستی که پشتکار به خرج بدهد، با دیگران معاشرت کند، که روزی هزار بار تلفنش زنگ بخورد و یا با دوستانش خلوت کند تا برای چند لحظه هم که شده، حالشان بهتر شود.
یک روز ساده است. از خواب بیدار می شوی و باورت نمیشود که این قدر تغییر کرده باشی. باورت نمی شود که آدم ها تو را تحمل میکنند، نه آنکه همراهت باشند. چشم که باز میکنی، می بینی حتی عادت نان و پنیر و گردو و فندق خوردن را هم نداری و حوصله ای هم برایت نمانده تا یک طعم و مزه ی نو و یا یک اتفاق تازه را امتحان کنی.
این بی حوصلگی ها اما، یک روزی کار دستت می دهند. یک روز ساده که انگار شبیه به همه ی روزهای تقویم است؛ اما واقعیتش آزار میدهد آدم را! از خواب بیدار میشوی و به دور و برت نگاه میکنی و احساس غریبگی سر تا پایت را میگیرد و نمیدانی که تو پیش نرفته ای، فرو رفته ای و انگار هیچ کسی نمیتواند کمکت کند جز خود خودت! تا از چنبره ی این حسهای ناگوار بیرون بیایی.
می دانی که فقط یک روز ساده از تقویم است که
می بینی روی دو پا ایستاده ای، اما زاویه ی نگاهت نسبت به اتفاقات اطرافت، مثل همیشه نیست. تو همچنان نفس میکشی، کنار آدم ها راه میروی و زندگی میکنی، اما مثل همیشه ات نیستی. اگر یک روز ساده، از خواب بیدار شدی و دیدی که غریبه ای، دیدی که حرفی برای گفتن نداری و حوصله ای برای جر و بحث؛ بدان که تو به همان واقعیت تقویم رسیده ای و یک ماجرای حل نشده، گوشه ی ذهنت جا خوش کرده. یک چیزی مثل غده ی سرطانی که هرچقدر برای درمانش دیرتر دست به کار شوی، احتمال ویرانیت بیشتر است.



شاهین کارخانه
گاهنامه ی وارِش - شماره ی چهارم - خرداد 1391 - صفحه 11
[ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۱ ] [ 14:12 ] [ شاهین کارخانه ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

درآی و بنشین و این کلمه را باش که این کلمه با تو کارها دارد. (اسرارالتوحید)
لینک های مفید


امکانات وب